مولانا/موسیقی/3


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 874
نویسنده : آوا فتوحی

   موسيقي و جايگاه آن نزد مولانا
 آشنايي مولاناي روم با موسيقي به دوران نوجواني او باز مي‌گردد. آن هنگام که وي همراه خانواده از بلخ به بغداد مهاجرت مي کردند. در اين سفر او با موسيقي کارواني آشنا شد و نيز از هر شهر که مي گذشتند با موسيقي محلي آن ديار آشنا ‌شد.
به تعبير زرين کوب" آهنگ حدي که شتربان مي‌خواند و نغمه ني که قوال کاروان مي نواخت او را با لحن‌ها و گوشه‌هاي ناشناخته دنياي موسيقي آشنا مي‌کرد."
اما مولانا تا پيش از ديدار شمس چندان به موسيقي نمي پرداخت. او فقيه بود و فقها را ميانه‌اي با موسيقي نبوده و نيست. تا اينکه شمس بر وي طلوع کرد و مولانايي ديگر پديد آمد. شمس، مولاناي نو را به سماع خواند کاري که او پيش از آن هرگز انجام نداده بود. .
نزد مولانا (مولاناي پس از ديدار با شمس!) موسيقي از جايگاه و اعتبار ويژه‌اي برخوردار بود. وي مانند بسياري از حکماي اسلامي موسيقي را طنين گردش افلاک مي‌دانست.
در واقع مولانا با نظريه "فيثاغورث" در باب موسيقي موافق بود و عقيده داشت که اصول موسيقي از نغمات کواکب و افلاک اخذ شده است. همانطور که ضمن داستان ابراهيم ادهم(دفتر چهارم مثنوي) مي‌گويد:
پس حکيمان گــفتـه‌اند اين لحـن‌ها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش‌هاي چرخ است اينکه خلق مي‌سرايندش به تنبور و به حلق
چنين معروف است که فيثاغورث با ذکاوت قلبي و روشن بيني خود نغمه‌هاي افلاک را مي شنيد و سپس اصول موسيقي را بر اساس آن استخراج می کرد.
   در واقع او موسيقي را که پيش از آن نيز وجود داشت با رياضيات درآميخت و قواعد و اصول دقيقي براي آن تنظيم کرد. فيثاغورث مي گويد:"من صداي اصطکاک افلاک را شنيدم و از آن علم موسيقي را نوشتم".
    همچنين مولانا بر اين عقيده بود که تاثير نغمات و اصوات موزون بر روان آدمي از آن‌روست که نغمات آسماني و ملکوتي جهان پيشين را در ما مي‌انگيزد. چرا که به اعتقاد مولانا روح آدمي پيش از آنکه به جهان فرودين هبوط کند در عالم لطيف الهي سير مي کرد و نغمات آسماني را مي‌شنيد بنابراين موسيقي زميني تذکار و يادآور موسيقي آسماني است:
لیک بد مقصودش از بانگ رباب
همچو مشتاقان، خيال آن خطاب
ناله سرنا و تهدید دهل
چـيزکـي مـاند بـدان ناقـور کـل
همچنين او در جايي ديگر نيز تصريح مي‌کند که عارف در صداي رباب، آواز باز و بسته شدن دروازه بهشت را مي‌شنود، اما علي رغم اينکه موسيقي اين جهاني را يادآور موسيقي آن جهاني مي‌دانست با اين حال به تفاوت اين دو نوع موسيقي اشاره دارد و مي‌گويد:
گرچه برما ريخت آب و گل شکي
يادمان آمد از آنها چيزکي
ليک چون آميخت با خاک کرب
کي دهند اين زير واين بم، آن طرب؟
موسيقي؛ زبان عشق
مولانا عقيده داشت که هيچ زباني توان تعريف عشق را ندارد، مگر نوا و موسيقي:
هر چه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم، خجل گردم از آن‏
گر چه تفسير زبان روشن‏گر است
 ليـک عشـق بي‏زبان روشـن‏تر اسـت‏
مولانا از ناله ني حديث راه پرخطر عشق را مي شنود و از بانگ رباب، ناله جانسوز عاشق سوخته‌اي را که از دوست و محبوب دور افتاده است:
    هيچ مي‌داني چه مي‌گويد رباب؟
زاشک چشم و از جگرهاي کباب؟
پوستي ام دور مانده من ز گوشت
چون نـنالـم در فـراق و در عـذاب؟
و اشاره مي‌کند به اينکه آتش عشق با موسيقي تيزتر شود:
آتش عشق از نواها گشت تيز
 همچنان که آتشِ آن جوز ريز
مولانا در بيان مطلب فوق حکايت شخص تشنه‌اي را مي‌آورد که بر سر ِدرخت گردويي که در زير آن نهري پر آب قرار داشت نشسته و گردوها را به درون نهر مي‌اندازد تا نواي برآمده از آن را گوش کند و عطش روحش را فرو بنشاند.
سماع؛ رهايي از تعلقات
و اما سماع ره آورد شمس براي مولانا و توصيه اکيدش به وي اين سماع که فوق العاده نزد مولانا ارزشمند بود چيست و ارمغانش چيست؟
مولانا ابيات بسياري در مثنوي و ديوان غزليات خود در مورد سماع دارد و حتي چند غزل هم با رديف سماع سروده است:
سماع از بهر جان بي قرار است
سبک برجه چه جاي انتظار است
سماع آرام جام زندگانيست
کسي داند که او را جانِ جانست
 در مثنوي شريف نيز ضمن داستان هجرت ابراهيم ادهم از ملک خراسان مي‌گويد:
پس غذاي عاشقان آمد سماع
که در او باشد خیال اجتماع
قوتي گیرد خیالات ضمیر
بل که صورت گردد از بانگ و صفير
از اين رو مولانا سماع را غذاي روح عاشقان مي‌داند و محرک خيال وصل و جمعيت خاطر. منظور از خيال اجتماع(اجتماع خيال) و يا جمعيت خاطر اين است که سالک، خاطر خود را از ما سوي الله منقطع کند و تنها در ياد حضرت حق متمرکز شود (نقطه مقابلِ پريشاني خاطر و خيال).
جمعيت خاطر سبب مي شود که قواي جسمي و روحي انسانِ سالک ذخيره شود. چرا که پريشان خاطري
و افکار مشوش، همچون رخنه‌اي است که ذخاير جسماني و رواني آدمي از آن طريق به هدر مي‌رود.
رقص که در طي سماع صورتي از وجد و هيجان صوفيانه را نشان مي‌دهد، در نظر مولانا نوعي رهيدگي از جسم و خرسندي در هواي عشق حضرت دوست محسوب مي‌شود:
در هواي عشق حق رقصان شوند
 همچو قرص بدر بي نقصان شوند
بنابراين معتقد است که سماع و رقص خالصانه انسان را از بار شهوات مزاحم و انانيت مي‌رهاند.
و همچنين از آن رو که عشق را در همه هستي جاري و ساري مي‌داند هستي را يک‌سره در رقص و سماعي شکوهمند مي‌داند.
خود وي در کوچه و بازار هم چه بسا که با اصحاب به رقص در مي‌آمد چنان که روزي در بازار زرکوبان اين حالت بي خودانه به وي دست داد و از صداي چکش‌هاي پياپي زرکوبان به سماع درآمد و به روايت افلاکي (صاحب مناقب العارفين)، "...همچنان از وقت نماز ظهر تا هنگام نماز عصر حضرت مولانا در سماع بود" و اين غزل را همان جا
آغاز کرد که:
يکي گنجي پديد آمد در آن دکان زرکوبي
   زهي صورت! زهي معني! زهي خوبي! زهي خوبي!
به تعبير زرين کوب رقص مولانا يک دعاي مجسم و يک نماز بي خودانه بود؛ رياضت نفس و مراقبت قلبي. در نظر مولانا انسان با التزام به سماع از اتصال به خودي و تعلقات آن مي رهد بنابراين سماع در نظر وي هم پايه عبادت،اهميت داشت.
معروف است که روزي ياران مولانا پيرامون مطالب کتاب "فتوحات مکيه" محي الدين ابن عربي گرمِ مباحثه بودند که زکي قوال يکي از مغنيان مجلس سماع مولانا ترانه گويان درآمد. مولانا در دم گفت: "حاليا فتوحات زکي به از فتوحات مکي است" و به سماع برخاست و بدين گونه پرداختن به تغني را بر مباحث ملال‌انگيز کلامي و نظري ارجح مي شمرد.
بر سماع راست، هر کس چير نيست!
البته بايد به اين نکته توجه داشت که صوفيه و اکابر آن اعتقاد دارند که سماع بر هر فردي جايز نيست؛ شمس تبريزي سماع را بر "خامان" حرام مي داند.
    امام محمد غزالي نيز سماع را به سه قسم تقسيم کرده و دو قسم آن را که موجب غفلت و پيدايش صفات ناپسند است مردود شمرده و تنها يک قسم آن را جايز مي‌داند.
کساني مانند امام غزالي که سماع صوفيه را به شرطها،جايز مي شمردند به خطرها و آفت هايي که در آن بود اشاره مي کردند.به ويژه حضور زنان و پسران را که ممکن بود مايه تشويش وقت شيوخ شود منع مي‌کردند.
خود مولانا نيز در همراهي خود با اين عقيده ضمن ابيات زير مساله "اهليت سماع" را بيان مي‌کند:
    بر سماع راست هر کس چير نيست
لقمه هر مرغکي انجير نيست
خاصـه مرغي، مرده پوســيـده‌اي
پرخيالي، اعمي اي، بي‌ديده‌اي





:: موضوعات مرتبط: مطالب موسیقی , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com