شفیعی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : سه شنبه 12 اسفند 1393
بازدید : 382
نویسنده : آوا فتوحی

 

با سایه ام گذر بود از کارگاه قالی 

قلبم فشرد و صبرم گم شد در آن حوالی 

دیدم نشسته آنجا در آن نمور غمگین 

خورشید های کوچک با قامت هلالی 

گفتم: ببین که این دست، این دست های کوچک 

چون می زند پر و بال بر روی دار قالی 

خواهد که پر گشاید وز این قفس برآید

اما چه گونه کوشد با نظم لایزالی؟

در گوش کوچه روزی گر شیونی برآرد

از روزگار بیند صد گونه گوشمالی 

در هر گره که بندد باغی شکفته خندد 

خشما! که باغبان راست زان بهره خشکسالی.

خورشیدکی، ازین سان، اما مدار عمرش 

روز و شبی ست تاریک، زینگونه در توالی 

در این قفس چه باغی این مرغک آفریده، 

بی سعی باد و باران، با دست های خالی.

گلبوته ها و مرغان شاد و شکفته هر سوی 

در جانب جنوبی در ساحت شمالی.

بنگر در آن رخ زرد و آن باغ و بوته ی ورد 

تا پاسخیت باشد، در بهت بی سوالی 

خواهم گر از ملالش، نقشی زنم ز حالش 

گیرد زبان شعرم درماندگی و لال

ای کاش ز اخترانم می بود واژگانی 

 

 

تا تیره روزیش را نقشی زنم مثالی

 





:: برچسب‌ها: شفیعی , کدکنی , , ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com