استاد پازوکی(زاده ۴ خرداد ۱۳۱۶،در شیراز) هستند.ترانهساز و ترانهسرای ایرانی مقیم لوس آنجلس. یکی از پرکارترین ترانه سازان و ترانه سرایان ایرانی. شاید نکتهای که استاد پازوکی را از دیگرآهنگسازان جدا میکند نوشتن شعر و آهنگ یک اثر است. کاری که در اکثر موارد به وسیله دو نفر انجام میگیرد. از سویی در لس آنجلس و در بین همکاران ایشان شایع است همسر وی سراینده این اشعار است.
استاد پازوکی در ۷ سالگی به علت علاقه فراوان به موسیقی وارد این عرصه شدند و در ابتدا به یادگیری فلوت پرداختند.اما بعدها به صورت حرفهای به فراگیری و نوا
ختن ویولن پرداختند. استاد پازوکی در سن ۱۴ سالگی شیراز را به مقصد اصفهان ترک کردند و در این شهر زیر نظر استاد جلیل شهناز و استاد تاج اصفهانی به فراگیری موسیقی پرداختند.
استاد پازوکی همکاری خود را برای شعر و آهنگسازی با خوانندگان مشهور ایرانی مانند اکبر گلپایگانی، مهستی و هایده ادامه دادند و در سال ۱۹۷۹، پس از انقلاب 57،ایران را به مقصد آمریکا ترک کردند. همکاری ایشان با خوانندگان پاپ ایرانی در لس آنجلس هم ادامه پیدا کرد. استاد جهانبخش پازوکی تا کنون بیش از ۶۰۰ اثر از خود به جای گذاشتهاست.
{ایشان در سال ۲۰۰۵، به خاطر زحمات چندین ساله در موسیقی و هنر ایرانی و حفظ موسیقی اصیل ایرانی در خارج از ایران جایزه شیر بالدار طلائی( persian gold liones award) آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه ایران را دریافت کردند.} **از حضرت حق، بهترین ها را برای استاد جهانبخش پازوکی عزیز آرزومندیم** —- ایرانی-
دوازدهم شهریور امسال پنجاه و هفتمین سالگرد درگذشت استاد حسین طاهر زاده یکی از بزرگترین استادان آواز تاریخ موسیقی دیار ما است. استاد طاهر زاده در سال ۱۲۶۱ خورشیدی در اصفهان دیده به جهان گشودند. استاد روح الله خالقی میفرمایند که "اینکه میگویند صدا ارثی است در مورد ایشان اینطور نبوده زیرا پدرش صوت نداشته و خواننده نبوده است. سید حسین میدانست که صدا دارد. روزهای جمعه با همدرسان خود به کنار زاینده رود میرفت. سید حسین در ۱۷ سالگی به تهران آمد در آن زمان اهل تهران روزهای جمعه به شهر ری میرفتند که هم زیارت کنند و هم در مزارع اطراف که در فصل بهار با صفا و طربناک بود گردش نمایند. در آن زمان چند باغ در آنجا بود که همه کس میتوانست در آنها به تفریخ خاطر بپردازد. مردم دسته دسته در چمن زارها و باغها و کنار نهرها و حوالی چشمهٔ علی بساط خود را پهن میکردند. روزی که حسین برای گردش به آنجا رفته بود، تنها ماند. از اطراف آوازهایی شنید و بر سر ذوق آمد و به خواندن شروع کرد. همینکه یکی دو شعر خواند چند تن کم کم به او نزدیک شدند و یکی از آنه
ا جلو آماده سلام کرد. در ضمن صحبت معلوم شد او هم اصفهانی است و خود را از خانواده صدری معرفی کرد. سید حسین با او اشنا شد و یکی دو بر به منزلش رفت و روزی در همانجا به حسام السلطنه اشنا شد که ویولن هم مینواخت. این دو بسیار با یکدیگر مانوس گشتند و اوقات زیادی را با یکدیگر گذراندند"طاهر زاده بعدها از طریق خطیب الممالک با استاد سید عبدالرحیم اصفهانی که از بزرگان سبک آوازی اصفهان است اشنا شد. در روز آشنایی سید رحیم آوازی خواند که طاهر زاده را بسیار مجذوب نمود. طاهرزاده میگوید: "در آن شب میرزا غلام رضا شیرازی تار میزد. به اشاره دوستان من هم خواندم و سید رحیم خاموش شد" استاد خالقی میافزایند که سید رحیم از این جهت خاموشی گزید که فهمید سید حسین با استعداد است و نخواست که او را به فیض برساند. "آن شب گذشت ولی طاهرزاده به دوستانش گفت من نمیتوانم از سید رحیم بگذارم زیرا او تنها کسی است که مرا به مقصود میرساند. عاقبت راهی پیدا شد که سید رحیم را به دفعات دعوت کنند و او را بر سر ذوق اورندکه بخواند و طاهر زاده هم در اتاق مجاور پشت پرده بنشیند و کسب فیض کند. این مجلسها مکررا اتفاق افتاد تا طاهرزاده به رموز کار واقف شد و از هنر استاد به طور غیر مستقیم برخوردار گردید". در دوره مشروطه طاهر زاده به انجمن اخوّت پیوسته بود و برای اولین بر در خانه ظهیرالدله به فیض دیدار درویش خان نایل شد و با او دوست و صمیمی گردید. طاهرزاده با درویش خان صفحاتی در لندن و تفلیس ضبط نمود و هواره در کنسرتهای انجمن اخوّت به نفع امور خیریه شرکت فعال داشت و هیچ گاه منظورش از موسیقی و شرکت در کنسرت جلب نفع مادی نبود. استاد خالقی میفرمایند: طاهر زاده تنها کسی است که در میان خوانندگان قدیم سبک ممتازی دارد. تحریرهایش متنوع بوده و توجه کامل به درست عصا کردن شعر دارد. شخصاً ذوق و قریحه داشته و چون مرد با سوادی بوده در انتخاب اشعار و بیان آنها دقت نموده است. هرگز به تکرار نغمات علاقه نداشته، چنانکه وقتی یک مصراع را دو بر خوانده، هر دفعه را به طرز دیگری آدا کرده است که مستمع را کاملا مجذوب میکند
دربارة محمودی خوانساری آنچه از هنر و سلوک او گفته و نوشته شده بسیار است؛ بسیاری، خصوصیات رفتاری وی راستوده و شماری دیگر از مختصات هنری او سخن به میان آوردهاند؛ «حمید تجریشی» که خود از بستگان محمودی بوده، در کتاب خود با عنوان «مرغ شباهنگ» شرح و احوال زندگی این هنرمند را با حوصله و تفصیل نگاشته است؛ جراید نیز هرساله در سالمرگ او به یادش مینویسند؛ اما بهراستی چه مؤلفههایی موجب شده است تا نام «محمودی خوانساری» در فهرست جاودانههای موسیقی این مرز و بوم ثبت و ضبط شود؛ حال آنکه به لحاظ خصوصیات آوایی، محدودة صوتی محمودی از بسیاری آوازخوانان زمانة خود کمتر بود؟ مگرنه آنکه محمودی خوانساری برای زینت آواز خویش، تنها از چند تحریر مشخص استفاده میکرد و مگرنه آنکه به لحاظ تسلّط در فن «شعرخوانی» و حتی بیان برخی الفاظ یا حروف، آواز محمودی کاملاً قابل نقد و حتی در برخی موارد، دارای ایراد است؟ پس رمز جاودانگی «مرغ شباهنگ» در چیست؟
ژرفنایی از سر شوریدگی ...نخستین مشخصة محسوس در آوای محمودی «ژرفای دستنیافتنی» نوای اوست؛ شوریدگی منحصربهفرد محمودی و امتزاج صحیح آن با هنرش، عمقی به آواز او بخشیده است که دستیابی به آن، به معنای درک دقیق چنین عمقی، به دشواری صورت میپذیرد و همین مشخصه است که هر شنوندهای را در پی بردن به کنه آنچه در آواز «محمودی خوانساری» نهفته است، تشنهتر میکند. آوای محمودی، اندوختههای وجود سوختگان عشق را فریاد میزند و در این فرایند، آنچنان صادقانه عمل میکند که برای نیوشندگان آگاه و یا حتی عوام موسیقی، جذابیتی کمنظیر میآفریند؛ جذابیتی که سختاندیش ترین موسیقیدانان را نیز به سوی خود کشانیده و زبانشان را به تحسین برگشوده است.
صداقت دومین خصیصة مشهود در آثار آوازی محمودی، ایجاد همگونی کمنظیر در برخورد دوسویة احوالات درونی او با کلامی است که خود با وسواسی فراوان به گزینش آن دست مییازید؛ محمودی در بیان سوز آتش وجود خود، گویاترین اشعار را در قالب رساترین ابیات ممکن به کار میبرد. او اصولاً در رویکرد کلامی آوازش هیچگونه «محافظهکاری» را به رسمیت نمیشناخت و درست به همین سبب بود که در گزینش کلام، دچار کلیشههای معمول زمانة ما نمیشد؛ همان چیزی که میتوان با تعبیر «اپیدمی حافظخوانی» که خود ناشی از ضعف درونیات بسیاری از آوازخوانان معاصر است، از آن یاد کرد. محمودی جز مواردی اندک که به خواندن اشعاری از حافظ و سعدی مبادرت ورزیده، هر کلام زیبایی را که به بهترین نحو بیانگر احوالات درونیاش بوده، با زیور صدای خویش آراسته است. در آثار آوازی محمودی، غزلیاتی از شعرایی چون فروغی بسطامی، عراقی، غبار همدانی، رهی معیری، شهریار، نظام وفا، علی اشتری، علیرضا تبریزی و ابراهیم باستانی پاریزی به چشم میخورد؛ رویکردی که شاید بسیاری از آوازخوانان معاصر از آن غافل مانده باشند.
استقلال و یگانگی صوت ماهیت صوتی «محمودی خوانساری»، کاملاً مستقل و بری از هرگونه تقلید از هر آوازخوان دیگر بود. چنین استقلالی علاوه بر آنکه نام محمودی را بهعنوان آوازخوانی خلاّق در جامعة موسیقی ایران مطرح میکرد، در کلیّت فضای موسیقی زمانه شرایطی را فراهم آورده بود که تنوع رنگهای صوتی در آن را افزون مینمود؛ بهجز محمودی دیگر آوازخوانان زمان، هریک ماهیتی خاص از آواز را به شنوندگان موسیقی ایرانی ارائه میکردند که صد البته در این میان متاع محمودی مرغوبتر از سایرین بود. صدای محمودی، بیهیچ زحمتی برای تقلید، تنها صدای محمودی بود؛ این ویژگی آنچنان به خود او تعلق داشت که هنوز پس از گذشت سالیان دراز از زندگی هنری و مرگ وی، هیچیک از هنرجویان و هنرمندان حوزة آواز ایرانی نتوانستهاند صوتی حتی نزدیک به صوت محمودی را از حنجره استخراج کنند. این ویژگی آواز محمودی، لااقل از آن جهت که هنرجویان رشتة آواز را از تقلید صوت دیگر آوازخوانان برحذر دارد، حائز تأمل و تعمق است؛ گو اینکه در حال حاضر تقلید از ذات صوت، آنچنان شیوع یافته که مقلدین حتی مخرج برخی حروف را ـ که مختص حالات ذاتی لب و یا فکین هر فرد است ـ به تقلید مینشینند و بر آن تفاخر نیز دارند
آموزش موسیقی سنتی ایران آموزش ردیف شفاهی است ، نه اینکه نوازنده یا آموزنده آن از نگارش ناتوان باشد بلکه فلسفه آموزش سنتی چنین است .هنرجو و نوازنده ردیف به ثبت موسیقی ونواختن از روی آن نیاز ندارد .موسیقی ردیف درمحفوظات ذهن از طریق تکرار وتغییر در زمان تداوم می یابد ، در شرایط زمان ومکان فرا گرفته واجرا می شود . معمولاً موقعی از یادداشت موسیقی استفاده می شود که غرض حفظ واجرای موضوع است به همان گونه که بوده ، حال آنکه موسیقی سنتی ایران (ردیف) از تکرار وکلیشه سازی گریزان است . البته اجرای موسیقی تابع سنت است ومحور های اصلی آن مانند محورهای زندگی پیوسته ثابت اند اما جزئیات همچون طبیعت مدام در تغییر است . هنرجوی موسیقی ردیف باید مطالب فراگرفته را آنقدر فراموش کند و هر بار با نگرشی نو بیاموزد تا به جوهر و چکیده آن دست یابد .چرا که تنها حفظ وضبط آن ها در ذهن یا کتاب و یا نوار هیچ امتیازی در بر ندارد . تنها انسان است که از مجموعه تکرار ها فکر را پرورش می دهد و در بازگویی آنچه که فرا گرفته هنر را پدید می آورد . هنری که صنعت وشیوه اجرای آن را همراه محتوای آن پیوسته در خدمت استاد یا فرهنگ ، آموخته است . اندیشه ردیف خواستار اجرا در زمان است ، خواستار تغییر وتکرار در حالت و فضا است . وقتی گوشه ای را ثبت ویادداشت می کنیم یا مجموعه ای از آن ها را در کتاب ، صفحه یا نوار ضبط می کنیم ، در واقع موسیقی سنتی را به موزه کشانده ایم . به تعبیری موسیقی ردیف دیوان شاعر نیست که در حفظ آن بکوشیم و یا آن را به نت در آوریم و به وسیله آن آموزش بدیهم بلکه موسیقی ردیف خود شاعر است که بایستی احساس واندیشه او را درک کنیم . در آموزش موسیقی جدید از فراموشی گوشه های ردیف سخت نگرانیم و بارها تأسف خورده ایم ، ای کاش در قدیم خط موسیقی داشتیم و آن ها را ثبت می کردیم در حالی که غافل از آن هستیم که آن ها را در خاطره خود با جان ودل در مجموعه ای گرانبها به نام ردیف ثبت کرده ایم وآنچه را که به نظر می رسد فراموش کرده ایم ، همان است که بایستی فراموش می کردیم ومی کنیم . از طرفی ثبت و یادداشت قطعات موسیقی ردیف اگر قرار باشد در ذهن پرورش نیابد واحساس زیبا شناختی ما را در جهت صحیح نکشاند همان بهتر که فراموش شود ! در صورتی که اگرشیوه آموزش موسیقی سنتی را بر این اصل بپذیریم که آموزش آن شفاهی است و به وسیله شیوه سنتی آن فرا گرفته می شود ، آن وقت یادداشت موسیقی ، ضبط ردیف و گرد آوری ردیف در جهت مثبت آن قرار می گیرد که نه تنها زیان آور نیست بلکه در امر آموزش وتحقیق کمک و راهگشای هرچه بیشتر موسیقی سنتی ایران (ردیف ) است .
محمدرضا شجریان (متولد ۱ مهر ۱۳۱۹ در مشهد) خواننده پرآوازه موسیقی سنتی ایرانی و یکی از نامدارترین هنرمندان در عرصهٔ موسیقی جهان است.
زندگی محمد رضا شجريان
محمدرضا شجریان، اول مهر ۱۳۱۹ در مشهد زاده شد. خواندن را از کودکی با همان لحن کودکانه آغاز کرد. از کودکی با توجه به استعداد و صدای خوبش تحت تعلیم پدر که خود قاری قرآن بود مشغول به پرورش صدای خویش شد و در سال ۱۳۳۱، برای نخستین بار، صدای تلاوت قرآن او از رادیو خراسان پخش میشود.
وی در سال ۱۳۳۸ به دانشسرای مقدماتی در مشهد رفت و از همان سال برای نخستین بار با یک معلم موسیقی آشنا شد.
وی پس از دریافت دیپلم دانشسرای عالی، به استخدام آموزش و پرورش در آمد و به تدریس مشغول شد و در این زمان با سنتور آشنا شد. در سال ۱۳۳۷ به رادیو خراسان رفت و در رشته آواز مشغول فعالیت شد. سپس برای اجرای برنامههای گلها به تهران نزد استاد داوود پیرنیا دعوت شد و در بیش از یکصد برنامه گلها و برگ سبز شرکت کرد. شجریان در سال ۱۳۴۰ ازدواج کرد که حاصل آن سه دختر و یک پسر (همایون) بود. او در سال ۱۳۴۶ به تهران رفت و با احمد عبادی آشنا شد و از سال ۱۳۴۶ در کلاس اسماعیل مهرتاش شرکت نمود. همچنین برای آموختن خوشنویسی در انجمن خوشنویسان نزد استاد ابراهیم بوذری رفت. او از سال ۱۳۴۷، خوشنویسی را نزد استاد حسن میرخانی ادامه داد. وی در سال ۱۳۴۹، درجهٔ ممتاز را در خوشنویسی بدست آورد.
شجریان تا سال ۱۳۵۰ با نام مستعار سیاوش بیدکانی با رادیو همکاری میکرد، ولی بعد از آن از نام خود استفاده کرد. در ۱۳۵۰ با فرامرز پایور آشنا شد و یادگیری سنتور و ردیفهای آوازی را نزد وی دنبال کرد. در سال ۱۳۵۱ در برنامهٔ گلها با استاد نورعلی خان برومند آشنا شد و به آموختن شیوهٔ آوازی طاهرزاده نزد او پرداخت. از سال ۱۳۵۲ نزد عبدالله دوامی کلیه ردیفهای موسیقی و شیوههای تصنیفخوانی را فرا گرفت. در همین سال به همراه گروهی از هنرمندان چون محمدرضا لطفی، ناصر فرهنگفر، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون و داوود گنجهای، مرکز حفظ و اشاعه موسیقی را به سرپرستی استاد داریوش صفوت بنا نهاد.
وی شیوههای آوازی اقبال السلطان، تاج اصفهانی، میرزا ظلی، ادیب خوانساری، قوامی و بنان را روی صفحات و نوارها به دقت دنبال کرد. از سال ۱۳۵۴، تدریس هنرجویان را در رشته آواز در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران آغاز کرد و در سال ۱۳۵۸ با تعطیلی این رشته کار تدریس خود را پایان داد. در سال ۱۳۵۵ به همراه هوشنگ ابتهاج و برخی هنرمندان دیگر از رادیو کنارهگیری کرد. شجریان در سال ۱۳۵۶ شرکت دلآواز را بنیانگذاری کرد. همچنین در سال ۱۳۵۷ در مسابقه تلاوت قرآن کشوری رتبه اول را به دست آورد. محمدرضا شجریان
در ۱۳۵۷ چندین سرود میهنی اجرا کرد و همکاری خود را با سازمانهای دولتی ادامه نداد و در خانه به تحقیق و تدوین ردیفهای آوازی پرداخته و به آموزش شاگردان قدیمیاش همت گماشت. در فاصله سالهای دههٔ شصت، شجریان همکاری گستردهای را با پرویز مشکاتیان آغاز کرد که حاصل آن آلبومهایی چون ماهور، بیداد همایون، آستان جانان، نوا و دستان بود. در این سالها به همراه گروه عارف کنسرتهایی را در خارج از ایران اجرا کرد.
پس از سال ۱۳۶۸ به همراه داریوش پیرنیاکان و جمشید عندلیبی به اجرای کنسرت در آمریکا و اروپا پرداخت. این گروه در سال بعد، کنسرتهایی را برای جمعآوری کمک مردم دنیا به زلزلهزدگان رودبار انجام داد. آلبومهای دل مجنون، سرو چمان، یاد ایام و آسمان عشق با همکاری گروه آوا و نیز دلشدگان با آهنگسازی حسین علیزاده در این سالها منتشر شدند. در سال ۱۳۷۴، شجریان کنسرتهایی در شهرهای اصفهان، شیراز، ساری، کرمان و سنندج برگزار کرد و در همین سال، آلبوم چشمه نوش را با محمدرضا لطفی و مدتی بعد، در خیال را با همکاری مجید درخشانی منتشر کرد. وی در سال ۱۳۷۷، آلبوم شب، سکوت، کویر را با آهنگسازی کیهان کلهر منتشر کرد که کیهان کلهر را به عنوان یک نوازندهٔ سرشناس کمانچه مطرح کرد.
شجریان در سال ۱۳۷۸ جایزه پیکاسو را از طرف سازمان یونسکو دریافت کرد.از سال ۱۳۷۹ با حسین علیزاده، کیهان کلهر و پسرش همایون به اجرای کنسرت پرداخت که حاصل آن، آلبومهای زمستان است، بی تو به سر نمیشود، فریاد، ساز خاموش و سرود مهر بود. در سال ۱۳۸۲، به همراه همین گروه برای کمک به زلزلهزدگان بم کنسرتی در تهران با نام همنوا با بم اجرا کرد.
از سال ۱۳۸۶، شجریان به همکاری با گروه آوا پرداخت و کنسرتهایی در تهران، اصفهان، اروپا، آمریکا و کانادا اجرا کرد. در همین سال و در مراسم درگذشت مادرش، پس از ۳۰ سال، دعای ربنا را دوباره خواند. شجریان اکنون به همراه پسرش همایون شجریان به ترویج و اشاعه موسیقی اصیل و سنتی ایرانی میپردازد. پس از برگزاری کنسرت شجریان در ونکوور کانادا، گلوب اند میل، شجریان را افسانهٔ موسیقی شرق معرفی کرد.
زندگی شخصی محمدرضا شجریان در سال ۱۳۴۰، در سن ۲۱ سالگی و زمانی که معلم بود با خانم فرخنده گلافشان که وی نیز معلم دبستان بود آشنا شد و آنها در شهر قوچان پای سفره عقد نشستند. یک سال بعد یعنی در ۲۹ مرداد ۱۳۴۱ آنها جشن عروسی خود را در مشهد گرفتند و زندگی مشترک را آغاز کردند که حاصل آن سه دختر بود: راحله، افسانه (همسر سابق پرویز مشکاتیان) و مژگان (همسر محمدعلی رفیعی که نام او در اکثر کاستهای شجریان به چشم میخورد. وی دارای مدرک کارشناسی ارشد گرافیک میباشد و به همراه همسرش که مهندس است به کارهای طراحی کامپیوتری کاستهای پدر میپردازد)، و یک پسر (همایون). شجریان در سال ۱۳۷۱ از این بانو جدا شد و یک سال بعد با خانم کتایون خوانساری ازدواج کرد. نتیجه این ازدواج، رایان پسر دوم محمدرضا شجریان است که در ونکوور بهدنیا آمد.
همایون و محمدرضا شجریان
کنسرتها
شجریان کنسرتهای زیادی برگزار کردهاست، که کنسرت راستپنجگاه به همراه محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگفر از مهمترین آنها به شمار میرود. از کارهای دیگرش، همکاری با گروه عارف و شیدا و همچنین چاووش بود که آثاری به یادماندنی موسیقی ایران را شامل میشوند. کنسرت هم نوا با بم نیز از جمله کنسرتهای به یاد ماندنی استاد شجریان میباشد که در آن کنسرت، سبک جدیدی از آواز مرغ سحر را با همخوانی فرزند برومندش اجرا نمود. پس از آن با اجرای کنسرتهای بسیار به همراه استادان دیگر به شناساندن موسیقی ایران در جهان کارهای بسیاری انجام داد که هنوز هم ادامه دارد. به همراه پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، محمد موسوی، داریوش پیرنیاکان، حسن کسایی و دیگر استادان، کارهای بسیاری ضبط کردهاست. وی در بهار ۱۳۸۶ به همراه مجید درخشانی، سعید فرجپوری، محمد فیروزی و فرزندش همایون شجریان، کنسرتهایی در چند کشور اروپایی انجام داد. این کنسرت، در تابستان و پاییز ۱۳۸۶ در تهران و اصفهان نیز اجرا شد.
استادان آواز
اسماعیل مهرتاش، رضا قلی میرزا ظلی، تاج اصفهانی، احمد عبادی، عبدالله دوامی، اقبالالسلطان آذر، قمرالملوک وزیری، نورعلی برومند و محمود کریمی از جمله استادانی بودند که محمدرضا شجریان ردیفها، گوشهها، و دورههای آوازی موسیقی ایرانی را نزد آنها تمرین کرد. وی همچنین نوازندگی سنتور را نزد جلال اخباری و استاد فرامرز پایور آموخت.
همکاری با رادیو و تلویزیون
برای اولین بار در سن ۱۲ سالگی به تلاوت قرآن در رادیو محلی پرداخت و در سال ۱۳۳۷، ۱۸ ساله بود که مشغول به همکاری با رادیو خراسان شد. سال ۱۳۴۶ به تهران آمد و در اواخر دهه ۴۰ و تا سال ۵۶ با «رادیو ایران» همکاری کرد. به دلیل مخالفت خانواده با نام مستعار «سیاوش بیدگانی» در برنامه «برگ سبز» و «گلهای تازه» اجراهای بسیاری توسط کنسرت رادیو به همراه محمدرضا لطفی، جلیل شهناز، حسن ناهید، ناصر فرهنگفر و دیگر نوازندگان آن دوره اجرا کرد. در سالهای آخر حکومت محمدرضا شاه پهلوی، شاه ایران، همکاری خود را به گفته خود به دلیل «پخش آهنگهای مبتذل» با رادیو و تلویزیون قطع کرد. پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران و متعاقب آن انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ و قطع برنامههای موسیقی، همکاری او نیز با رادیو قطع شد.
در سالهای اخیر و پس از اصلاحات، رادیو فرهنگ، در برنامه نیستان برخی از کارهای قدیمی و جدید او را پخش میکند، همچنین شبکه چهار جمهوری اسلامی در برنامهای تحت عنوان آوای ایرانی، با استفاده از «گنجینه گلهای تازه رادیو ایران» آواز شجریان را همراه با تصاویری از خوشنویسی، نگارگری و دیگر هنرهای ایرانی پخش میکند.
انتخابات ریاست جمهوری دهم و قطع همکاری با صدا و سیما
پس از دهمین دورهٔ انتخابات ریاست جمهوری ایران، محمدرضا شجریان در نامهای به عزت الله ضرغامی از وی خواست تا از پخش آثار او در صدا و سیما خودداری کند. وی گفت: «سرودهایی که خوانده به ویژه سرود ایران، ای سرای امید متعلق به سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ بوده و هیچ ارتباطی با شرایط کنونی ندارد». وی اعلام کرد سازمان صدا و سیما هیچ نقشی در تهیه این آثار نداشته و به حکم قانون و شرع از این سازمان خواسته صدا و آثار او را در هیچ یک از واحدهای رادیو و تلویزیون پخش نکند. صداوسیما در آستانه انتخابات و پس از آن به نحو گستردهای از آثار شجریان (به ویژه سرود ایران، ای سرای امید) و سایر ترانههای با مضمون ملی استفاده میکرد.وی در گفت و گو با بیبیسی گفت: «در شرایطی که مردم در بهت و حیرت هستند و به گفته آقای احمدی نژاد، خس و خاشاک به حرکت در آمدهاند، صدای من در صدا و سیما جایی ندارد. صدای من صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد بود.» وی در گفتگو با بیبیسی گفت که هربار که صدای خود را از این رسانه میشنود احساس شرم میکند و بدنش میلرزد. وی همچنین در تظاهرات اعتراضی مردم دیده شد.
جوایز
در سال ۱۳۷۸ موفق به دریافت جایزه پیکاسو و دیپلم افتخار از طرف سازمان یونسکو در پاریس شد. این جایزه هر پنج سال به هنرمندی که برای شناساندن فرهنگ و هنر کشورش میکوشد اهدا میشود. پیش از وی، این جایزه را نصرت فاتحعلیخان خواننده قوالی از پاکستان دریافت کرده بود.
آغاز دوباره موسیقی مردمی در ایران از همان آغاز هم مورد علاقه و تایید متولیان فرهنگی نبود. قبولِ تولدِ نوزادی ناخواسته بود که کم کم داشت جان زائو و قابله را با هم میگرفت. دیگر نمیشد برای مسکوت ماندنش، انقلابی بودن جامعه و جنگ را بهانه کرد. نزدیک به یک و نیم دهه قبل، متولیان فرهنگی بالاخره فهمیدند که نسل جوانِ نیاز به موسیقیای جز موسیقی دستگاهی (که آن هم با نام بیمسمای عرفانی رخصت عرض اندام پیدا کرده بود) دارند و اگر در داخل تولیدات به وجود نیاید (مثل سالهای قبل) خوراک خود را از شهرِ فرشتگان تامین خواهد کرد و این به صلاح نبود. برای همین در اوایل دههی هفتاد به یکباره سر و کلهی موسیقیای که دو دهه دچار تعزیر بود و حتا سازهایش در خفا دست به دست میشدند و کارورزانش یا کوچیده و یا شغلی دیگر برای خود دست و پا کرده بودند، در سبد فرهنگی خانوادهها پیدا شد. بسیاری جوانان که علاقه و استعدادی در خود سراغ داشتند به سمتش کشیده شدند و با چشم برهم زدنی موسیقی پاپ به بخشی از فرهنگِ شهری بدل شد و این بذر جوانه داد، اما زمین بایر موسیقی مردمی به جای بدل شدن به باغی دلانگیز، به محوطهای بدل شد لبریز از علفهای هرز که در بینشان تک و توکی درخت، آن هم بیمیوه قد کشیدند. منصفانه اگر نگاه کنیم موسیقی این پانزده سال نتوانست آثار ماندگار زیادی (در قیاس با انبوه آثار بیارزش) تولید کند. خیلیها آمدند و چهره شدند، برای یک سال، دوسال... اما امروز دیگر خبری از آنان نیست. امروز هم چهرههای زیادی داریم که یکی دو سال دیگر کسی نامی از آنها نخواهد شنید ولی دلیل این کوتاه عمری چیست؟ کم بود استعداد، نبود انگیزه درست، محدودیت فضا برای تجربههای تازه، یا اینکه در کل دورهی آثار ماندگار گذشته و دغدغهای برای تولیدات اینگونه وجود ندارد؟
مشکل چیزی اساسیتر است. فرزند ناخواستهی موسیقی مردمی در کل کسی را نداشته تا تربیتش کند و آداب معاشرت به او یاد بدهد. پدری داشته که شب و روز کتکش میزده و به هر بهانه گوشش را میکشیده و مادری که مدام فلکش میکرده تا مبادا حرف زشتی از دهانش بیرون بیاید و حالا از کودکی که در این فضا بالیده چطور میتوان انتظار داشت آدمی سالم و سخنور باشد؟ بعد از آغاز دوباره موسیقی در ایران، بخش تولید آن به پخاشهای موسیقی دستگاهی سپرده شد. البته پخاشهای منتخبی که توجیه شده بودند و از همان متولیان فرهنگی خط میگرفتند و میگیرند همچنان. یعنی کسانی که تا آن روز تنها وظیفهی تکثیر و رساندن آلبومهای موسیقی سنتی به سی.دیفروشیها را به عهده داشتند، به چشم برهم زدنی و بدون هیچ شناخت و آگاهی و سررشتهای در موسیقی مردمی، تصمیمگیرِ تولید این آثار شدند و از آنجا که در اغلبشان دغدغه تولیدِ هنری وجود نداشت و تنها به برگشت و زیاد شدن سرمایه خود فکر میکردند، سعی کردند به کارورزان موسیقی تولید آثاری را سفارش بدهند که مخاطب عام را به خود جلب کند و اینچنین شد که موسیقی مردمی نتوانست از چرخهی مصرفی بودن قدم بیرون بگذارد، مگر در معدودی موارد که تهیهکننده خصوصی در پشت آثار تولید شده بود، یا خود خواننده به سلیقه و با سرمایهی خودش آلبوم تولید کرده بود. از طرفی مرکز موسیقی با شوراهای ترانه و موسیقیاش هم دست و پای کارورازان را بست. یعنی هر نوع نوآوری در ترانه و موسیقی را غیرمجاز دانست و در هر دوی این شوراها افرادی را نهاد که شناخت و تجربهای درمورد ترانه و موسیقی روز جهان نداشتند و از دریچهی تنگِ آگاهی خود در مورد آثار ارائه شده نظر میدادند. آنان در را به روی آثار سبک و مصرفی گشودند و کم کمک آثار مجوزدار تولید داخل از آثار سطحی لسآنجلسی رِنگیتر شدند و در مقابل، آثار اجتماعی و متفاوت که ممکن بود فصل تازهای در موسیقی مردمی باشند، نتوانستند مجال ارائه پیدا کنند. ممیزی سلیقهای دربارهی ترانه و اجرا و موسیقی و حتا جلدِ آلبومها اعمال شد. مرکز موسیقی ماه به ماه تغییر روش داد و با عوض شدن هر مدیر و معاونی خوان دیگری بر هفتخوان مجوز افزوده شد. برای مدتی به شکلی مضحک تستِ صدا از کسانی گرفت که میخواستند آلبوم موسیقی بیرون بدهند. (پنداری از کسانی که بخواهند کتابی منتشر شود امتحان دستور زبان فارسی گرفته شود!) برای چند وقت مجوز را به نام خواننده صادر کرد و بعد که دید رشتهی آثار تولیدی از دست تهیه کنندهها خارج میشود، اعلام کرد خواننده حتمن باید کارهایش را از طریق تهیهکننده به آن مرکز ارائه کند. مجوزهای خیلی کنسرتها را با بهانههای مختلف و بدون فکر کردن به سرمایهگذار و احترام به مخاطبین خوانندهها، دو روز مانده به اجرا باطل کرد. دم به دم خواننده و آهنگساز و ترانهسرا را به دلایل مختلف و من درآوردی ممنوعالفعالیت کرد. سال به سال جشنواره متروکی را با عنوان «موسیقی فجر» برگزار و به سوگلیهای خود جایزه داد و آشِ شورِ دستپختِ خود را بَهبَهکنان سرکشید. در این بین کارورزانی که موسیقی و ترانه را به شکل جدی دنبال میکردند یا در کل بیخیال مجوز شدند و به تولید زیرزمینی آثار خود روی آوردند، یا به کوچ و ارائه آثارشان در خارج از کشور تن دادند. الباقی هم به همین چرخه خو کردند و اجازه دادند به شعورشان توهین و برایشان متر و معیار تایین شود برای آفریدن و اندیشیدن. قبول کردند رعیتِ مرکز موسیقی باشند و به باریکه آبِ مرحمتیِ مجوز آلبومهاشان (آن هم بعد از یکی دو سال خاک خوردن در آن مرکز) سر خم کنند. پذیرفتند به شکلی اجباری روی صحنهی همان کنسرتهای آبکی از مدیران مرکز موسیقی تشکر کنند تا مجوز کنسرتهای بعدشان تضمین شده باشد. به انتشار آثار مثلهشدشان راضی شدند و قبول کردند که اجرای زنده یعنی همین سیرکی که ماه به ماه در سالنهای زیر دوهزار نفری پایتخت برگزار میشود و خوانندگی یعنی چاپِ عکس روی جلد مجلاتی که تنها با شُل کردن سرِ کیسه میتوان روی جلدشان رفت و پدیدهی موسیقی لقب گرفت! تمام انتظاراتی که از موسیقی و ترانه به عنوان بخش عظیمی از فرهنگ شنیداری مردم میرفت در همین چهارچوبِ بسته خلاصه شد.
در کل کودکِ نوپایی که امید به بالیدنش میرفت آنقدر توسری خورد که حالا برای نفس کشیدن هم باید از قیمین خود هزار بار اجازه بگیرد و بنا به آموزشی که به او داده شده چیزی جز سکوت از دهانش شنیده نمیشود. درواقع موسیقی امروز ما برآورده نیروی نهفته و استعدادِ پنهانِ کارورزانش نیست. نمایشیست برای خالی نبودن عریضه. شبحیست از آنچه باید باشد. متولیان فرهنگ، این ساز را به گونهای کوک کردهاند که تنها صدای مورد نظر خود را از آن بشنوند و این با ذاتِ هنر در تناقض است. نمیشود برای رشتهی از هنر وظیفه و چهارچوب تایین کرد. هنر با بخشنامههای اداری جهت نمیگیرد. نگاهِ گزینشی به موسیقی و ترانه باعث شده آثاری که این روزها منتشر میشوند (آن هم اغلب در سوپرمارکتها و کنار شانههای تخم مرغ و تخمه ژاپنی و دستمال توالت) به شدت باسمهای و بیخاصیت از آب دربیایند و امروز مخاطب جدی موسیقی دیگر به آثار مجوزدار اعتماد ندارد و موسیقی و ترانه پیشرو را از زیرزمین میشنود. آینهی موسیقی پاپِ مجاز آنقدر کِدِر شده که نمیتواند تصویری از جامعه و مردم را منعکس کند. رنگین بودن نورپردازی کنسرتهای دست به عصا و عکسهای گولزنک خوانندگان سولاریوم رفته و بندانداخته روی جلد آلبومها که تنها مشغول کپی کردن مدل مو و لباس ستارهگان فرنگی هستند هم نمیتواند به این مُرده، روحِ زندگی بدمد. موسیقی مردمی (به خصوص در بخش غیرمصرفی و اجتماعی) مُرده و تمام تقصیرها متوجه متولیان فرهنگیست، چرا که از نگاه آنان موسیقی خوب، موسیقی مُرده است.
15آذر ماه سالروز تولد زندهیاد سیمین آقارضی، نوازنده ساز «قانون» است که شاید نوای سازش را با گوشسپردن به موسیقیفیلمهای «تنهاترینسردار» و «امام علی(ع)» بهتر بشناسید.
به گزارش خبرنگار بخش موسیقی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، «سیمین آقارضی» 15 آذر 1317 در تهران متولد شد و پس از پایان تحصیلات ابتدایی به هنرستان عالی موسیقی راه پیدا کرد.
آقارضی با چند ساز آشنا بود و به خوبی و مهارت آنها را مینواخت. این هنرمند ضمن بهرهگیری از آموزشهای محمود ذوالفنون، ردیفهای ویلن را به طور کامل نزد زندهیاد «ابوالحسنخان صبا» آموخت.
پیانو را نزد جواد معروفی، قانون را نزد مهدی مفتاح، آواز را از غلامحسین بنان و تنبک را نزد حسین تهرانی فراگرفت. علاوهبر این سازها، او به نواختن رباب، بربط، قیچک و کمانچه نیز آشنایی کامل داشت.
در این میان تسلط او به ساز قانون زبانزد است و آلبوم موسیقی «قانون» نیز از جمله آثار این هنرمند است که از او منتشر و بعدها به «قانون سیمین» معروف شد.
نوازندگی در موسیقی سریالهای «امام علی(ع)»، «تنهاترین سردار»، «مسافر ری»، «روز واقعه» و بسیاری دیگر از کارهای تاریخی دیگر با نوای سرپنجههای سیمین آقارضی بر ساز قانون همراه است.
این هنرمند پس از گذراندن یک دوره بیماری در 22 دیماه سال 88 دار فانی را وداع گفت.
سایتهای خبری نیز در زمان در گذشت این هنرمند تنها نوشتند: «این نوازنده قدیمی قانون، سهم بسزایی در نشر و گسترش اینساز مهجور داشت. او با ارکسترهای مختلفی از جمله ارکستر مرحوم خالقی همکاری داشته و در تهیه آلبومهای متعدد با صدای خوانندگان مختلفی همکاری کرده بود.»
هفدهم اسفند ماه امسال بیستمین سالگرد استاد افسانهای سه تار ایرانی استاد احمد عبادی است به همین مناسبت نماهنگی را که دو سال قبل تهیه کرده بودم دوباره تقدیم میکنیم. استاد عبادی در سال ۱۲۸۳ در تهران، خیابان ایران (عین الدوله قدیم) در خانواده بزرگ هنر ایران، چشم به این جهان گشودند. ایشان دارای برادری به نام جواد و خواهرانی با نامهای مولود و ملوک بودند. چه نیکوتر از آنکه یاد آوری کنیم که پدر استاد عبادی ، میر زا عبدالله فراهانی و عموی ایشان میرزا حسینقلی بودند که همه ما با نام این بزرگان حافظ ردیف موسیقی ایرانی آشنا هستیم. استاد عبادی خود فرموده اند که بخش اعظم آموزش سه تار ایشان نزد خواهرانشان (که معلمین استاد ابوالحسن خان صبا نیز بودند) انجام شد و تعداد مختصری مشق نیز در کنار استاد صبا از پدر (میرزا عبدالله) گرفتند. در سنّ ۱۷ سالگی به شغل دیوانی وارد شدند. تا اینکه در اوایل تأسیس رادیو ایران به این رسانه پیوستند و مدت ۳۵ سال به خدمت خالصانه به موسیقی ایرانی در این نهاد پرداختند که ثمره آن آثاری است جاودانه. ایشان سالها وقت خود را صرف بهبود صدای ساز سه تار نمودند و مبتکر سبکی نوین در نواختن سه تار بودند، که بر اساس اجرای آهسته و ظریف نتها و استفاده کمتر از مضرابهای ریز استوار است استاد روح الله خالقی در مورد ایشان گفته اند:" احمد عبادی نه تنها از لحاظ موسیقی و ذوق و قریحه نوازندگی جانشین پدر است، بلکه از جهت حسن خلق و ادب و مهربانی نیز بهترین یادگار میرزا عبدالله است و خانه دل یاران از مهر و محبت او آکنده است. هنگامی که انگشتانش روی پردههای سه تار به گردش در میاید و ناخن پر قوتش آهنگ ساز را به گوش میرساند، قلب آدمی در سینه می تپد و نغمههای دلپذیرش هزاران خاطرات شیرین را از جلوی دیدگان شنونده میگذارند، آن چنان که هیچ هنری را این همه تاثیر شگفت انگیز نمیباشد." اولین اثر ضبط شده استاد عبادی مربوط به سال ۱۳۱۰ و با آواز استاد رضا قلی خان ظلی بود و پیش از آن نیز اجرای معروف ایشان به همراهی خانم ملوک ضرابی در سال ۱۳۰۳ در گراند هتل در تاریخ موسیقی ایران ثبت گردیده است. . استاد محمد رضا شجریان در مورد ایشان فرموده اند:" با استاد عبادی از اوایل ورود به رادیو در سال ۱۳۴۶ اشنا شدم، آقای میر نقیبی که مسئولیت گلها را داشت من را با ایشان اشنا کرد. آقای عبادی هم مرا پذیرفت و مثل فرزندش مرا نصیحت میکرد، ایشان برای من حکم پدر و دوست را داشت و خیلی از نظر اخلاقی در من تاثیر داشت "
استاد عبادی پس از عمری پر بار سر انجام در هفدهم اسفند ماه ۱۳۷۱ جان به جان آفرین تسلیم نمودند. این دوست کوچک در آن زمان در دانشگاه ملی دانشجو بودم و هنوز با گذشت این سالیان غم عدم تجلیل از این استاد بزرگ در رسانه ضدّ فرهنگی صدا و سیما از خاطرم نرفته است و همیشه آزارم میدهد.
در آستانه بیست و چهارم شهریور ماه 1391 خورشیدی و فرارسیدن سیزدهمین سالگرد فوت استاد بزرگ زبان و ادبیات پارسی، جناب استاد عبدالحسین زرین کوب هستیم. به راستی که استاد زرین کوب در احیای زبان و ادبیات کهن پارسی نقش بسزایی داشتند و برای احیای این میراث ارزشمند از هیچ تلاشی دریغ نکردند.تالیفات ارزشمند این بزرگمرد گواه همه چیز است.{یاد این استاد فرهیخته گرامی باد} --------------------------------------------------------------------------------------------------*بیوگرافی استاد: جناب دکتر عبدالحسین زرین کوب در سال 27 اسفند 1301 هجری شمسی در بروجرد دیده به جهان گشود . دکتر زرین کوب تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد .سپس در کنار تحصیل در دوره متوسطه به تشویق و ترغیب پدر که مردی متشرع و دیندار بود ،اوقات فراغت را صرف فراگیری علوم دینی و حوزه ای نمود ،و ضمن تحصیل فقه و تفسیر و ادبیات عرب،به شعر عربی هم علاقمند شد .گرچه تا پایان سال پنجم متوسطه در رشته علمی تحصیل می کرد با این حال کمتر کتاب تاریخ و فلسفه و ادبیاتی بود که به زبان فارسی منتشر شده باشد ،و او آن را در مطالعه نگرفته باشد .به دنبال تعطیلی کلاس ششم متوسطه در تنها دبیرستان شهر برای ادامه تحصیل به تهران رفت. اما این رشته ادبی را برگزید و در سال 1319 تحصیلات دبیرستانی را به پایان برد،و با وجود آنکه کتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطه ادبی را قبلا نخوانده بود در میان دانش آموزان رشته ادبی سراسر کشور ،رتبه دوم را به دست آورد.با بازگشایی مجدد دانشگاهها در سال 1320 ،دکتر عبدالحسین زرین کوب در امتحان ورودی دانشکده حقوق شرکت کرد.با آنکه پس از کسب رتبه اول ،در دانشکده ثبت نام هم کرده بود،اما به الزام پدر ،ناچار به ترک تهران شد . در همان ایام ،استاد علی اکبر دهخدا که ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت ،از اینکه چنین دانشجوی فاضلی را از دست می داد ،اظهار تاسف کرده بود. سرانجام اشتیاق به تحصیل بار دیگر او ر ا به دانشگاه کشاند .در سال 1324 ،پس از آنکه در امتحان ورودی دانشکده علوم معقول و منقول ،و دانشکده ادبیات حایز رتبه اول شده بود ،وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. به هر تقدیر ،عبدالحسین زرین کوب در سال 1327 به عنوان دانشجوی رتبه اول از دانشگاه فارغ التحصیل شد،و سال بعد وارد دوره دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران گردید و درسال 1334 از رساله دکتری خود با عنوان (نقد الشعر ،تاریخ و اصول آن) که زیر نظر استاد بدیع الزمان فروزانفر تالیف شده بود با موفقیت دفاع کرد . دکتر زرین کوب در سال 1330 درکنار عده ایی از فضلای عصر همچون عباس اقبال آشتیانی ،سعید نفیسی ،محمد معین،پرویزناتل خانلری ،غلامحسین صدیقی و عباس زریاب ،برای مشارکت در طرح ترجمه مقالات دایره المعارف اسلام ،دعوت شد . دکتر زرین کوب در ایام تحصیل در تهران ،چندی نزد حاج شیخ ابوالحسن شعرانی به پرداخت و با مباحث حکمت و فلسفه ،آشنایی بیشتر یافت .از همان روزگار با فلسفه های معاصر غربی نیز آشنا شد و بعد به مطالعه در باب تصوف نیز علاقمند گردید. استاد که از قبل با زبانهای عربی ،فرانسوی و انگلیسی آشنا شده بود در سالهای جنگ دوم جهانی ،با کمک بعضی از صاحب منصبان ایتالیایی و آلمانی که در آن ایام در ایران به سرمی بردند،به آموزش این دوزبان پراخت .در سال 1323 نخستین کتاب او به نام (فلسفه ،شعر یا تاریخ تطور شعر و شاعری درایران) در بروجرد منتشر شد ،در حالی که در این هنگام ،حدود چهار سال یا کمی بیشتر از تاریخ تالیف کتاب می گذشت . دکتر زرین کوب پس از آنکه به الزام پدر دانشکده حقوق را ترک گفت ،به زادگاه خود بازگشت ،و در خرم آباد و بعددر بروجرد به کار معلمی پرداخت ،کاری که به تدریج علاقه جدی بدان پیدا کرد .در دوران معلمی ،از تاریخ و جغرافیا وادبیات فارسی گرفته تا عربی و فلسفه و زبان خارجی و حتی ریاضی و فیزیک و علم الهیات ،همه را تدریس کرد .دکتر زرین کوب پس از اخذ درجه دکترا ،از سوی استاد فروزانفر ،برای تدریس دردانشکده علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال 1335 یا رتبه دانشیاری ،کار خود را دانشگاه تهران آغاز کرد و به تدریس تاریخ اسلام ،تاریخ ادیان ،تاریخ کلام و مجادلات فرق ،تاریخ تصوف اسلامی و تاریخ علوم پرداخت .پس از دریافت رتبه استادی دانشگاه تهران (1339 ش ) دکتر زرین کوب چندی نیز در دانشسرای عالی تهران ،ودوره دکترا ادبیات فارسی دانشگاه تهران و در دانشکده هنرهای دراماتیک به افاضه پرداخت.در سالهای 1347 تا سال 1349 در آمریکا به عنوان استاد میهمان در دانشگاههای کا لیفرنیا و پرنیستون به تدریس علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال یافت و در دو گروه تاریخ و ادبیات مشغول به کار شد . دکتر زرین کوب در 24شهریور 1378 به دلیل بیماریهای قلب و چشم و در تهران چهره در نقاب خاک کشیدند.{روحشان شاد باد}
آواز معمولاً قسمتی از دستگاه مورد نظر است که میتوان آنرا دستگاه فرعی نامید. آواز از نظرفواصل با دستگاه مورد نظر یکسان یا شبیه بوده و میتواند شاهد و یا ایست متفاوتی داشته باشد. بهطور مثال آواز دشتی از متعلقات دستگاه شور و از درجه پنجم آن بوده و به عنوان مثال اگر شور سل را در نظر بگیریم ،دارای نت شاهد و ایست ((ر)) میباشد. بدین ترتیب در آواز شور ملودی با حفظ فواصل دستگاه شور روی نت ((ر)) گردش میکند و در نهایت روی همان نت میایستد. بهطور کلی هر آواز پس از ایست موقت روی ایست خودش ،روی ایست دستگاه اصلی (در اینجا شور) باز میگردد. آوازهای متعلق به دستگاه موسیقی ایرانی ۵تا هستند و عبارتاند از:
- آواز ابوعطا ، متعلق به دستگاه شور (درجه دوم )
- آواز بیات ترک (بیات زند)، متعلق به دستگاه شور ، (درجه سوم) - آواز افشاری ، متعلق به دستگاه شور، ( درجه چهارم) - آواز دشتی ، متعلق به دستگاه شور، (درجه پنجم) - آواز بیات اصفهان ، متعلق به دستگاه همایون ، ( درجه چهارم)
Top of Form
موسیقی ایران، شامل دستگاهها، نغمهها، و آوازها، از هزاران سال پیش از میلاد مسیح تا به امروز سینه به سینه در متن مردم ایران جریان داشته، و آنچه دلنشینتر، سادهتر و قابلفهم تر بوده است امروز در دسترس است، بخش بزرگی از آسیای میانه، افغانستان، پاکستان، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، ترکیه، و یونان متأثر از این موسیقی است و هرکدام به سهم خود تأثیراتی در شکل گیری این موسیقی داشتهاند، از موسیقیدانها یا به عبارتی نوازندگان موسیقی در ایران باستان میتوان به «باربد» و «نکیسا» اشاره کرد.
ردیف
موسیقی امروز ایران از دوره آقا علیاکبر فراهانی (نوازنده تار دوره ناصرالدین شاه) باقی ماندهاست که توسط آقا غلامحسین (برادر آقا علیاکبر) به دو پسر علیاکبرخان به نامهای میرزا حسینقلی و میرزا عبدالله، آموخته شد و آنچه از موسیقی ملی ایران امروزه در دست است، بداههنوازی این دو است
اد میباشد که به نام «ردیف موسیقی» نامیده میشود.
ردیف در واقع مجموعهای از مثالهای ملودیک در موسیقی ایرانی است که تقریباً با واژهٔ رپرتوار در موسیقی غربی هم معنی است. گردآوری و تدوین ردیف به شکل امروزی از اواخر سلسلهٔ زندیه و اوایل سلسلهٔ قاجاریه آغاز شدهاست. یعنی در اوایل دورهٔ قاجار سیستم مقامی موسیقی ایرانی تبدیل به سیستم ردیفی شد و جای مقامهای چندگانه را هفت دستگاه و پنج آواز گرفت.
از اولین راویان ردیف میتوان به خاندان فراهانی یعنی آقا علی اکبر فراهانی - میرزا عبدالله - آقاحسینقلی و... اشاره کرد. ردیفهایی که اکنون موجود میباشند: ردیف میرزا عبدالله - ردیف آقاحسینقلی - ردیف ابولحسن صبا - ردیف موسی معروفی - ردیف دوامی - ردیف طاهرزاده - ردیف محمود کریمی - ردیف سعید هرمزی - ردیف مرتضی نی داوود - و... میباشند. و هم اکنون ردیف میرزا عبدالله - صبا و دوامی کاربری بیشتری دارند و بیشتر در مکاتب درس موسیقی آموزش داده میشوند.
مدرس دانشگاه موسیقی دانشگاه هنر تهران و دانشکده هنر سوره
دارای 50 اثر علمی از رسالات و مقالات، کتاب ، ترجمه،پروژه های هنری،طرح های پژوهشی و نقد و سخن در زمینه تاریخ و دانش موسیقی
،و بزرگان موسیقی ایران،و فعالیت های آموزشی ،و تدریس در این زمینه ها...
دبیر علمی کارآگاه موسیقی ایران پیش از اسلام،دریافت دارنده جوائز تقدیر کتاب سال-تقدیر کتاب فصل-آئین حامیان نسخ خطی- 5سال کتاب موسیقی-برگزیده کتاب سال-همایش های بین المللی صفی الدین ارموی-قطب الدین شیرازی-عبدالقادر مراغی- خواجه نصیر طوسی-مکتب اصفهان-ایقاع – مکتب شیراز-و هنر در فتووتنامه-پژوهش نسخه های خطی هنر- گفتگوی فرهنگی ایران و اسپانیا-تاثیر گرامافون بر موسیقی و چاپ بر خوشنویسی دوره قاجار.
فشرده سخنرانی
تاریخ موسیقی ایران از رهگذر اسناد،که دست کم پیشه نه ای 6000 ساله دارد.
که خود به سه دوره تقسیم میشود.
1-دوران پیش از اسلام 2-دوران اسلام 3-موسیقی کلاسیک ایران از رواج گرامافون تا امروز.
احمد ابراهيمي سال 1305 در اورامانات كردستان متولد شد. بيشتر افراد خانواده اش دستي در موسيقي داشتند به همين دليل او را تشويق كردند تا به يادگيري موسيقي بپردازد.
هنوز بیش از دوازده سال نداشت که به تهران نقل مکان کرد . وی در سال 1327 با توجه به صدای خوشی که داشت با استادان بزرگ موسیقی ایران نظیر استادان ابوالحسن صبا ،مرتضی محجوبی، حسین تهرانی، غلامحسین بنان، ادیب خوانساری آشنا شد و از محضر همگی این بزرگان موسیقی ایران بهره مند می گردد و پس از پنج سال که تحت تعلیم آنان قرار می گیرد اولین برنامه رادیویی خود را با محمود ذوالفنون در رادیو تهران اجرا کرد که مورد تشویق و استقبال مردم واقع می شود.
وی پس از یک سال اجرای برنامه های مختلف موسیقی در رادیو، به سال 1333 به ارکستر مرتضی خان محجوبی استاد پیانو که با همکاری محمد میر نقیبی اداره می شد منتقل شد و شکوفایی هنر وی از همین زمان آغاز می گردد. همکاری وی تا سال 1335 با این ارکستر ادامه داشت.
از سال 1342 تا اواخر سال 1354 به سمت رئیس دفتر اداره کل فعالیت های هنری و از سال 1354 تا اواخرسال 1358 به سمت مدیر امور اداری سازمان ملی "فولکلور"ایران منتصب و مشغول کار می گردد و ضمناً به برنامه های هنری خودش ادامه می دهد.
احمد ابراهیمی در فروردین ماه 1359 با تقاضای خودش باز نشسته شد و مدت بیست و چهار سال سابقه هنری در راديو را پشت سر گذاشت.
احمد ابراهیمی ازمعدود کسانی است که در دوران جوانی خود سال ها در کنار غلامحسین بنان به فراگیری آواز ایرانی پرداخته است و در حال حاضر نیز از اساتید بنام آواز ایرانی محسوب می شود که خوانندگان بسیاری نزد او شاگردی کرده اند.
اشرف السادات مرتضایی یا آنچنان که برای ایرانیان شناخته شده است مرضیه خواننده افسانه ای در سال1303 خورشیدی در تهران بدنیا آمد.پدرومادرش از یک خانواده هنردوست بودند و هنرمندانی از قبیل مجسمه ساز ، نقاش و مینیاتوریست و موسیقیدان در فامیلش زیاد بودند. اما مادرش بود که بطور خاص اورا تشویق به خواندن کرد و در همه دوران حیاتش ازاو پشتیبانی میکرد
'درزمانی که خانواده های ایرانی به ندرت فرزندان دخترشان را برای تحصیل علم میفرستادند پدرمن با وجودیکه یک فرد روحانی بود مراتشویق به آموزش تحصیلات مرسوم زمان نمود. وقتیکه من آغازبه خواندن کردم خواننده شدن برای زنان خیلی غیر عادی بود و درعین حال یک خواننده در آن زمان باید هم دانش مدرسه ای میداشت و هم دانش کلاسیک موسیقی. و هم چنین یک صدای خوب . در ضمن استادان موسیقی زیادی باید صدای اورا تائید میکردند و همچنین تئوری موسیقی راباید بخوبی میدانست. من سالهای زیادی را به آموختن در زیر نظر استادان بزرگ موسیقی ایرانی گذراندم پیش از اینکه شروع به خواندن کنم
مرضیه در سال (1321 خورشیدی) به جهان موسیقی هنر وارد شد. اولین بار دریک تئاتر که نمایشنامه شیرین و فرهاد را اجرا میکرد ( تئاتر باربد) درنقش شیرین بازی کرد .این نمایش 37 شب روی صحنه بود. که برای او یک موققیت بزرگ و سریع به بار آورد و. با استقبال زیاد مردم مواجه شد
مرضیه بسرعت نظر استادان موسیقی را به خود جلب کرد و اولین زنی بود که توانست در برنامه گلهای رنگارنگ که برنامه ای بسیار سنگین و هنری بود آواز بخواند.مرضیه در حدود 1000 آواز دردوران شکوفایی هنریش خواند که در ارتقای موسیقی فارسی بسیار اثر گذار بود.
بالاتر از موفقیت هایش در خوانندگی و موسیقی . او داری کیفیت های تحسین برانگیزدیگری است که مهمتر از همه شجاعت و پشتکار درخشان او در نوآوری بود . در زمانیکه خوانندگی به عنوان یک سرگرمی ویا شغلی نه چندان افتخارآمیز تلقی میشد و بخصوص زنها در خانه ها محبوس شده حق هیچگونه ابراز وجودی نداشتند به عنوان یک زن جوان او خوانندگی را بطور جدی و به عنوان یک کار تحصصی و غرورآفرین درسطح بالایی از نظر فرهنگی انتخاب کرد. تا جایی که شخصیت بی مانند او در هنر پارسی و با وجود همه اختلافات فرهنگی وزبانی اقوام ایرانی به زودی شناخته شد و او به عنوان یک سمبل یا اسطوره در موسیقی ایرانی توسط همه افراد ایرانی با هر فرهنگ و زبانی پذیرفته شد و بصورت یک گنج فرهنگی در آمد.
مرضیه با نوازندگان و آهنگسازان بنامی چون همایون خرم،علی تجویدی،پرویز یاحقی،حبیب الله بدیعی،فرهاد فخرالدینی فعالیت طولانی هنری داشته و حاصل این فعالیت ترانه های جادانی چون:سنگ خارا،دیدی که رسوا شد دلم،می گذرم تنها،آنچه گذشت،گمشده،رهگذر میخانه،بیداد زمان ،طاقتم ده،آوای خسته دلان و صدها آهنگ دلنشین و جاودانه دیگر می باشد.از هنرهای بی ماندد مرضیه که کمتر خواننده ای دارا می باشد شخصیت دار بودن صدا و نمایشنامه او در هنگام اجرا در جهت رساندن کمال معنی و اجرای زنده بی نظیر است که به عقیده اکثر شنوندگان اجراهای زنده او بر خلاف دیگر خوانندگان بسیار گیراتر و زیباتر از اجرای استدیو می باشد.صدای مرضیه رنگ و لعاب داشته و بدلیل آشنایی و تسلط بر آوازها بسیار رسا و گیراست.مرضیه از معدود خوانندگانی ست که تا آخرین لحظات عمر پربارش خواند و کنسرتهای سال 1374 او پس از 17 سال سکوت در سن 71 سالگی همه را انگشت به دهان نموده که بانویی در این سن و سال در همان مایه ها و فضای 50 سال قبل به کمال و گاهی زیباتر از قبل اجرا می کند.بنده به شخصه از کودکی شیفته و دلبسته این بزرگ بانوی موسیقی ایرانی و گوهر تابناک تکرار نشدنی بوده و تا دم آخر صدای او همدم و مونس خواهد بود.مرضیه در سال 1388 در سن 85 سالگی بار دیگر بر روی سن کنسرت رفت و با وجود کهن سالی با انرژی تمام خواند و یک سال بعد در مهر ماه 1389 شمسی دیده از جهان فانی بر بست و به درگاه معشوق شتافت نام او تا ابد بر تارک موسیقی ایرانی خواهد درخشید.روحش شاد و راهش پر رهرو باد.--
احمد ابراهيمي سال 1305 در اورامانات كردستان متولد شد. بيشتر افراد خانواده اش دستي در موسيقي داشتند به همين دليل او را تشويق كردند تا به يادگيري موسيقي بپردازد.
هنوز بیش از دوازده سال نداشت که به تهران نقل مکان کرد . وی در سال 1327 با توجه به صدای خوشی که داشت با استادان بزرگ موسیقی ایران نظیر استادان ابوالحسن صبا ،مرتضی محجوبی، حسین تهرانی، غلامحسین بنان، ادیب خوانساری آشنا شد و از محضر همگی این بزرگان موسیقی ایران بهره مند می گردد و پس از پنج سال که تحت تعلیم آنان قرار می گیرد اولین برنامه رادیویی خود را با محمود ذوالفنون در رادیو تهران اجرا کرد که مورد تشویق و استقبال مردم واقع می شود.
وی پس از یک سال اجرای برنامه های مختلف موسیقی در رادیو، به سال 1333 به ارکستر مرتضی خان محجوبی استاد پیانو که با همکاری محمد میر نقیبی اداره می شد منتقل شد و شکوفایی هنر وی از همین زمان آغاز می گردد. همکاری وی تا سال 1335 با این ارکستر ادامه داشت.
از سال 1342 تا اواخر سال 1354 به سمت رئیس دفتر اداره کل فعالیت های هنری و از سال 1354 تا اواخرسال 1358 به سمت مدیر امور اداری سازمان ملی "فولکلور"ایران منتصب و مشغول کار می گردد و ضمناً به برنامه های هنری خودش ادامه می دهد.
احمد ابراهیمی در فروردین ماه 1359 با تقاضای خودش باز نشسته شد و مدت بیست و چهار سال سابقه هنری در راديو را پشت سر گذاشت.
احمد ابراهیمی ازمعدود کسانی است که در دوران جوانی خود سال ها در کنار غلامحسین بنان به فراگیری آواز ایرانی پرداخته است و در حال حاضر نیز از اساتید بنام آواز ایرانی محسوب می شود که خوانندگان بسیاری نزد او شاگردی کرده اند.
جنسيت و انتخاب ساز نظرات پيرامون نقش تفكر جنس گرا در موسيقي معاصر متفاوت است. به عنوان مثال، "Robert Adams" از اعضاي "MENC" با توجه به حضور مردان در بين نوازندگان فلوت و زنان در بين نوازندگان ساز هاي برنجي و كوبه ای، اعتقادی به اين تفكر ندارد. اما "George Rowe" از شهر "Windsor Locks" در ايالت كانكتيكات آمريكا، معتقد است كه مسئله ی انتخاب ساز موسيقی به جنبه هاي اساسي شخصيتي فرد باز مي گردد.
حال ببينيم نتيجه ی نظرسنجی هاي 30 سال گذشته چه مي گويند. در سال 1978 و بر اساس آنچه كه در مقاله ای تحت عنوان "The Sex-Stereotyping of Musical Instruments" از "Abeles" و "Porter" آمده، در يك نظر سنجی از دانشجويان ليسانس موسيقی و رشته هاي ديگر خواسته شد، 8 ساز موسيقی را بر اساس جنسيت زنانه-مردانه تقسيم كنند. نتيجه اين چنين شد: ساز هاي مردانه= درام، ترمبون، ترمپت سازهاي زنانه= فلوت، ویولون، کلارینت سازهاي دو جنسی= ویولونسل، ساکسیفون
همين نظر سنجی 30 سال بعد در سال 2008 و در بين مديران موسسه ی "MENC" انجام شد و نشان داد كه عليرغم تغييراتی، كليت نتيجه همچنان پا برجاست: ساز هاي مردانه= درام، ترمبون، ترمپت، ساکسیفون سازهاي زنانه= فلوت، ویولون سازهاي دو جنسی= کلارینت، ویولونسل
در ماه مارچ همان سال، نظر سنجي اينترنتی در مورد نقش جنسيت در انتخاب ساز، بين اعضاي "MENC" برگزار شد. نتيجه ی اين نظر سنجی نشان از بهبود شاخصی در اين وضعيت می داد. در طي اين نظر سنجی در مورد نقش جنسيت دانشجو در انتخاب ساز موسيقی 5% جواب مثبت، 18% جواب منفي و 74% جواب دادند تا حدی نقش دارد. از طرفی از آنان سوال شد كه چه فاكتورهايی در انتخاب ساز توسط هنرجو نقش دارد. پاسخ آنان چنين بود: - 66% بر نقش جنسيت تاكيد كردند. - 74% درصد بر خصوصيات فيزيكي اندام تاكيد كردند. - 47% بر نقش هوش و استعداد، صحه گذاشتند. - 78% ميزان اطلاعات كسب شده توسط فرد را مهم دانستند.
از طرفي از پاسخ دهندگان سوال شد كه طي 5-10 سال گذشته، ميزان نقش جنسيت بر انتخاب ساز چه تغييری كرده است. نتيجه ی پاسخ ها چنين بود: - 26% تاكيد كردند كه نقش جنسيت بر انتخاب ساز طي اين مدت، تغيير نكرده است. - 51% اظهار كردند كه نقش جنسيت بر انتخاب ساز طي اين مدت، كمتر شده است. - 3% اظهار كردند كه نقش جنسيت بر انتخاب ساز طي اين مدت، بيشتر شده است. - 8% اظهار كردند كه جنسيت، بر انتخاب ساز نقشي ندارد. - 6% اظهار كردند كه نظری ندارند.
به اين ترتيب مشخص مي شود كه هنوز اعتقاد بر نقش جنسيت در انتخاب ساز پابرجاست. حال بايد ديد اعضاء "MENC" چه راه حل هايي براي فائق آمدن بر اين مسئله، ارائه كرده اند: - اجازه دادن امتحان تمام سازها به دانش آموزان يا دانشجويان. - دادن اطلاعات در مورد تمام سازهاي موسيقی قبل از انتخاب. - دادن اين فرصت به فرد مبنی بر اين كه از تمام سازهاي بادی مي تواند صدا درآورد. - به فرد بگوييد كه سازها جنسيت نداشته و آنها مي توانند هر كدام را انتخاب كنند. - افزايش پيش نيازها براي نواختن سازهاي محبوب. - كنترل توانايي جسماني فرد، براي كمك به وی جهت انتخاب سازی كه در آن موفق خواهند شد. - به نمايش درآوردن عكس هایی از مردان كه فلوت مي نوازند يا زن هايی كه نوازنده ی ترومپت و سازهايی نامتعارفند. - اجازه ندادن به تعويض ساز انتخاب شده. - از شاگردان قديمي تر جهت معرفي ساز استفاده شود تا نشان دهند چگونه بر نقش جنسيت در انتخاب ساز چيره شده اند. - به مدرسين بايد تاريخچه ی جنسيت در انتخاب ساز را يادآوری كرد تا ديگر بر موضوع جنسيت تاكيد نكنند. - بايد راهی را پيدا كرد تا بين انسان ها و گروه سازها، حس برابری و يكدستی ايجاد نمود.
به اين ترتيب و با انتخاب راه حل هاي متنوع، شما خواهيد توانست نقش جنسيت در انتخاب ساز را كم رنگ كنيد. در اين بين معلمين و مدرسين با مباحثه در اين مورد مي توانند روند اين مسئله در جامعه را تغيير دهند.
بهترین وسیله برای ایجاد اصوات موسیقی به طور طبیعی و دلنشین در هنگام آوازخوانی، حلق انسان است که ما در آواز ها از تحریر به همین منظور استفاده می کنیم. نزدیک ترین و شبیه ترین ساز به صدای انسان، ساز نی است که علت آن شباهت ایجاد صدا بین ساز نی و حلق انسان است. بنابراین در آواز های ایرانی، بهترین مکمل برای آواز و دلنشین تر شدن آن، استفاده از نی است؛ اما به طور کلی هر ساز بادی از ۲ قسمت اصلی تشکیل شده است؛ یکی مولد صدا و دیگری لوله تشدید یا رزونانس. تفاوت در شکل لوله تشدید انواع نی ها خیلی کم است، با این که مولد و نحوه تولید صدا در فرهنگ های مختلف دارای انواع گوناگونی است. در سازهای بادی صدا یا در اثر برخورد ستونی از هوا به لبه تیز تیغه ای تولید می شود؛ مانند تولید صدا در نی لبک و انواع نی ها یا در اثر لرزش زبانه ای از جنس پوسته بیرونی نی تولید می شود؛ مانند مولد صدا در سرنا و قره نی یا در اثر لرزش لب های نوازنده در ترومپت، سپس نسبت به طول های مختلف لوله تشدید، فرکانس ها و نت های متفاوتی را می توان تولید کرد. در نی ایرانی سر تیز لبه نی، بین دندان های فوقانی نوازنده قرار می گیرد و هوا از بین زبان و سقف دهان می گذرد و به وسیله زبان به سر تیز لبه نی هدایت و صدا تولید می شود. استفاده از زبان، حجم داخل دهان و دندان و لب های نوازنده همگی رنگ و کیفیتی خاص به صدای نی ایرانی بخشیده که آن را از همه سازهای هم خانواده خود متمایز کرده است. نی ایرانی معروف به نی هفت بند از قدیمی ترین سازهای این سرزمین است. صدای آسمانی و دلنواز نی، از دلایلی است که این ساز قدیمی را تا به امروز زنده نگه داشته است. اگرچه نواختن ساز نی سخت و با محدودیت همراه است؛ اما تمام این محدودیت ها با تمرین و کسب تجربه در نوازندگی و آموزش برخی روش ها در نی نوازی قابل حل هستند و مانع نواختن اصولی و اجرای دستگاه ها و ردیف های موسیقی ایرانی نیستند. با تمرین و فراگیری روش های نی نوازی نزد استادان برجسته، به راحتی می توان نواقص موجود را برطرف کرد. نی، از سازهایی است که با صدای دیگر سازهای ایرانی هارمونی و هماهنگی دارد، یعنی ترکیب صوتی از نی و دیگر ساز ها مثل تار و سه تار بسیار زیبا و قابل قبول برای شنونده است. صدای نی از درون آدمی بر می خیزد و نشان دهنده فضای درونی هنرمند است و به اعتقاد بسیاری، صدای نی، نماد روح بشری است تا آنجا که حضرت مولانا از نی به عنوان نماد عارف و انسان متصل به عالم معنا، نام می برد. آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
جلال ذوالفنون پیش از نخستین اجرایش در جشنواره موسیقی فجر گفت: به نظر من در موسیقی ایران یک استاد بیشتر نداریم و آن هم ابونصر فارابی است.
آفتاب: جلال ذوالفنون پیش از نخستین اجرایش در جشنواره موسیقی فجر گفت: به نظر من در موسیقی ایران یک استاد بیشتر نداریم و آن هم ابونصر فارابی است.
جلال ذوالفنون شامگاه گذشته به همراه گروه اوستا در تالار وحدت به اجرای برنامه پرداخت اما او به رسم همیشگی اش قبل از اجرای تکنوازی سه تار برای دقایقی به سخنرانی پرداخت.
مسئولان اجرایی تالار وحدت این بار برای اینکه از تاخیرهای طولانی جلوگیری کنند صحنه اجرا را جلوی پرده و نزدیک به ردیف اول صندلی ها چیده بودند به همین سبب ذوالفنون بدون تاخیر و راس ساعت 21 با سهتارش وارد صحنه شد.
او قبل از بداهه نوازی اش گفت: آنجا که سخن بازمیماند، موسیقی آغاز میشود. این جمله معروفی است که در تاریخ ماندگار شده و سخن بجایی هم هست ؛ بیان و زبان هنر، زیباترین و روانترین احساسات و عواطف آدمی را پدید می آورد؛ این شرایط زمانی پدید میآید که بین حقیقت هنر و ذهنیت هنردوست فاصله ایجاد میشود؛ بنابراین اینجا وظیفهی اهل هنر است که از طریق تکلم این فاصله را کم کنند.
این نوازنده سهتار با اشاره به ملال آور بودن سخنان تکراری در باره موسیقی گفت: متأسفانه گاهی صحبتهایی درباره موسیقی پیش میآید که عمدتا در تاریخ موسیقی، تکرار مکررات است. ما ادعایی نداریم که بتوانیم با سخن گفتن، مشکلات را حل کنیم؛ اما شاید این سخنان مفید واقع شوند.
این نوازنده سه تار افزود: موسیقی به خودی خود هنر نیست؛ مگر اینکه با الهامات انسانی و ایدهها و تفکرات آمیخته شود. اگر نه موسیقی ترکیبی از اصوات و اوزان است در نتیجه موسیقی زمانی تبدیل به هنر میشود که بتوان خلاقیت را بر این امواج فیزیکی سوار کرد.
سپس ذوالفنون با سه تار خود نزدیک به بیست دقیقه به بداهه نوازی پرداخت و بعد از آن با ورود گروه اوستا با همراهی آنها قطعاتی از ساخته های قبلی خود را همچون "الا یا ایها الساقی، "اندک اندک"، "از نگاه یاران" ، "بی همگان" و "دولت عشق" در آواز بیات ترک، دستگاه شور و نوا و براساس اشعاری از عطار، حافظ، مولانا و سعدی اجرا کرد.
به گزارش مهر، آرش اوستا، امین گلستان، مجید محیط، همایون پشتدار، نغمه هدایتی، هما میوانی و محمد جابری اعضای گروه اوستا را تشکیل می دادند.
چرا از شنيدن موسيقي لذت مي بريم؟ ایسنا: يك استاد انگليسي در تازه ترين پژوهش خود تشريح مي كند كه چرا اكثريت ما از گوش كردن به موسيقي لذت مي بريم. دكتر جان پوول، استاد علوم مواد در دانشگاه ناتينگهام در اين زمينه مي گويد: گوش هاي ما بخشي از يك ساختار هشدار دهنده هستند كه به ما اطمينان مي دهند از شرايط خطر دور هستيم، اما مغز ما به سرعت درك مي كند كه يك ابزار موسيقايي نمي تواند كشنده باشد. وقتي شما به موسيقي گوش مي دهيد، گوش شما به سمت درون و بيرون در ريتمي منظم و تكراري و تعداد زيادي در ثانيه ضربه مي زند. ما مي فهميم كه اين صدا خطرناك نيست؛ بنابراين روي نت ها و هارموني ها متمركز مي شويم و از آنها لذت مي بريم. به گزارش اينديپندنت، پوول همچنين توضيح مي دهد كه چرا ملودي احساس خوبي ايجاد مي كند. وي خاطرنشان كرد: در پشت تاكيداتي كه ما در عبارت سازي ملودي ها و هارموني ها احساس مي كنيم يك اساس فيزيكي وجود دارد. لذت از موسيقي به ميزان زيادي به ايجاد و آزاد شدن تنش بستگي دارد. انواع مختلفي از موسيقي وجود دارد كه هر كدام به گونه اي متفاوت به ما احساس لذت مي دهند. مثلا در فيلم ها موسيقي عملكردها را تشديد مي كند و يا در مواردي كه موسيقي تنش ايجاد مي كند، ما از حدس زدن اتفاق بعدي لذت مي بريم.
دانشمندان می گویند میان بخش نگهداری خاطرات در مغز و موسیقی هایی که انسان می شنود ارتباط وجود دارد. به گزارش ساینس دیلی دانشمندان در دانشگاه کالیفرنیا با نقشه برداری از فعالیت های تعدادی داوطلب هنگامی که به موسیقی گوش می دادند به این نتیجه رسیده اند منطقه ای از مغز که در گیر ثبت و نگهداری خاطرات انسان از گذشته است همچنین به عنوان مرکزی برای مرتبط کردن موسیقی ها با احساسات و خاطرات انسان عمل می کند. این کشف می تواند این یافته علمی را توجیه کند که چرا وقتی مبتلایان به آلزایمر به موسیقی گوش می دهند از خود واکنشی قوی نشان می دهند. این مرکز در قشر پیش پیشانی مغز قرار دارد. پروفسور پتر جاناتا از مرکز مغز و ذهن دانشگاه کالیفرنیا در این باره می گوید: چیزی که به نظر اتفاق می افتد این است که یک قطعه موسیقی همانند موسیقی متن فیلمی است که با شنیدن موسیقی در مغز به نمایش در می آید. همه این ها ما را به یاد خاطراتمان از شخص یا جای خاصی می اندازد و به یک باره آن شخص یا مکان در چشم و ذهن ما ظاهر می شود. حالا ما می توانیم همکاری میان این دو را ببینیم؛ خاطرات و موسیقی. قرار است مقاله جاناتا در این باره به زودی منتشر شود. جاناتا در این تحقیق از 13 دانشجوی خود به صورت داوطلب استفاده کرد و فعالیت های مغزی آن ها را هنگام گوش دادن به موسیقی از طریق MRI کارکردی ثبت کرد. پس از هر بار گوش دادن به موسیقی، جاناتا و همکارانش سؤالاتی از قبیل این که آیا موسیقی برای دانشجویان یادآور چیز خاصی بوده است یا نه می پرسیدند و نتایج سؤالات را با تصویربرداری های MRI کارکردی تطبیق می دادند.
تجربه زیباشناختی وآموزش موسیقی پنتی ماتانن ترجمه: محمدرضا فرزاد «بنت رایمر» اصول روشنگری را که در نوشتن کتاب خود درباره فلسفه آموزش موسیقی از آن پیروی نموده، به شکل کاملاً روشنی تشریح می کند: «شناسایی موضع زیباشناختی متفکران، موضعی که از ساختار مفاهیم قابل شناختی تشکیل یافته که بدون در افتادن در ورطه اغماض و پیچیدگی می توانند عرضه و آموخته شوند، امری ضروری می نماید.» رایمر یقیناً در نوشتن کتابی درباره فلسفه آموزش موسیقی که به سادگی قابل درک و فهم است موفق عمل می کند اما تلاش در اجتناب از پیچیده گویی در بحث درباره مقولات فلسفی گاه می تواند بسیار خطرناک باشد. مفهوم تجربه زیباشناختی یا لااقل مبنای «طبیعی» یا بیولوژیک ]زیست مهاری[ آن (به قول رایمر)، «به شدت بر پایه اندیشه های جان دیویی و سوزان کی لانگر است». خواننده این سطور شاید این طور استنباط کند که برداشت رایمر از تجربه زیباشناختی با مفهوم هم پیوند این برداشت در نظر جان دیویی، مرتبط است، در حالی که این طور نیست. رایمر از میان آرای «جان دیویی »، که مکرراً در کتاب خود «هنر به مثابه تجربه » از نقش احساسات و عواطف در تجربه زیباشناختی و انسان به مثابه موجود زنده سخن می گوید، تنها یک جنبه از آنها را در نظر می گیرد و از بقیه جنبه های فلسفه جان دیویی چشم می پوشد. چارچوب دیدگاه فلسفی رایمر و دیویی کاملاً با یکدیگر تفاوت دارند. «هایدی وستر لوند» رایمر را به بدفهمی آرای دیویی متهم می کند. متنی که در پی می آید بر مفاهیم «معنا» و «مفهوم سازی» درنگی خاص خواهد کرد. رایمر از برداشت زبان شناختی «مفهوم» بهره می گیرد. همواره به یک نشانه، نشانگر، شمارشگر یا ابزار زبانی یا عرفی نیاز است. فردی که مفهومی از «حال و هوای بتهوونی» در ذهن دارد اول اینکه قادر است تا حالات و ویژگیهای معمول اصوات موسیقی بتهوون را تمیز بدهد و دوم اینکه می تواند نامی خاص به آن ببخشد و سوم اینکه می تواند هر بار که قطعه ای از آثار بتهوون نواخته می شود آن را شناسایی کند. این نگرش، نگرش نمونه وار تفکر «تجربه گرا» است که بر این باور می باشد که تجربه همواره تجربه ای حسی است یا اصلاً خود ادراک است. از نظر دیویی چنین مفاهیم تجربه محورانه ای «مفاهیم مرده اند و ناتوان از اجرای کنشی هماهنگ در موقعیتهای جدید. این مفاهیم، در معنای متقابل با آنچه علمی می خوانیمش، ”تجربه گرا“یند، یعنی صرفاً برآیند نتایج حاصله در شرایطی کم و بیش تصادفی هستند.» برداشت دیویی از «مفهوم» کاملاً «کاربست پذیر» است. مفاهیم، حدود و ثغور کاربستها هستند. پیوند مفاهیم با جهان نهایتاً از طریق تعامل صورت می پذیرد و این یعنی ادراک و کنش و نه صرفاً ادراک. پراگماتیسم (عمل گرایی) تماماً در همین باره است. به قول «چارلز ساندرس پیرس» مسئله، شرح این نکته است که چگونه کنش یا عمل، مفهوم ذهنی تجربه را بسط و توسعه می دهند. دیویی دیدگاه خود را «آمپریسیسم تجربه گرا» می نامد و این چنین خود را از «آمپریسیسم» کلاسیک جدا می سازد. رایمر با بهره گیری از برداشت زبان شناختی خود از «مفهوم»، به یک تمایز نوع شناختی میان معنای مفهومی یا زبان شناختی و معنای زیباشناختی یا هنری دست می یابد. یکی از ویژگیهای این تقسیم بندی (کاری که دیویی به شدت از آن انتقاد می کرد) این مدعاست که در همان حال که معنای مفهومی به چیزی ارجاع می دهد، «به چیزی جز خود»، در عین حال ویژگیهای اکسپرسیو یک اثر هنری «هیچ احساسی را مشخص و معین نمی کند و بدان ارجاع نمی دهد، آنها را به عنوان عناصری درون ماندگار که در ذات و صفات خود ساکن و خود ویژه اند، نشان می دهد.» «احساساتی که هنر به نمایش آنها می پردازد، ”ابژکتیو“ شده و عینی اند. آنها در قالب خود شیء یا اثر هنری در می آیند. در عناصر هنری که هر اثر هنری از آنها تشکیل شده است یعنی آهنگ یا ضرباهنگ در موسیقی، خط و رنگ در نقاشی و...». دیویی برخلاف رایمر پیوسته میان ابژه (شیء) هنری یا اثر هنری فرق می گذارد. شیء هنری یک کمیت فیزیکی است. (تابلویی که بر دیوار آویخته می شود، ارتعاشات هوا، نقاط سیاه روی کاغذ و...) که، در صورتی که به ساحت ادراک در آید، اثری هنری را، به مثابه تجربه ای زیباشناختی، خلق می کند. از این منظر می توان گفت که یک کمیّت فیزیکی (یک شیء هنری) احساساتی را بر می انگیزد که خود، عناصر و اجزای تجربه حاصله (که اثر هنری باشد) هستند، اما بیراه است اگر بگوییم که احساسات (یا کمیّتهای ذهنی به طور عام) در کمیّتی فیزیکی مثل تابلوی نقاشی، ارتعاشات هوا و ... نهفته اند. حتی «جرج برکلی» نیز معتقد است که چنین چیزی ممکن نیست و همین مبحث همواره مورد بحث و جدل «ایدئالیسم» فلسفی بوده است، یعنی این دیدگاه که جهان درختان و میزها و دیگر اشیا از کمیّتهای ذهنی و مفاهیمی بصری برخوردار است. من از دیدگاه رایمر چیزی نمی دانم، ولی یقیناً دیدگاه دیویی در کتاب «هنر به مثابه تجربه» این نیست. دیویی در جایی می نویسد: «احساسات در صورتی که در پیوند با شیئی باشند که در یک کنش اکسپرسیو شکل یافته باشد، زیبا شناختی خواهند بود.» این «پیوند» در متن ناتورالیسم فلسفی دیویی، مبتنی بر این نکته است که ما در تعاملی مداوم با محیط فیزیکی پیرامون خود هستیم. انواع خاصی از کمیّتهای فیزیکی (تابلوهای نقاشی، سلسله نامه ها و از این قبیل) تجربه های خاصی را بر ما رقم می زنند. رایمر هیچ توضیحی در این باره، که چگونه می توانیم ذهنیاتی (حالاتی ذهنی که حتی«نمی توان بر آنها نامی نهاد) را که در قالب این ابژه (شیء) ابژکتیو می شوند، با یکدیگر سهیم شویم، به ما ارائه نمی دهد و این به خاطر این مسئله است که او درباره مفهومی که از معنای غیر مفهومی (غیر زبان شناختی) در نظر دارد، هیچ توضیحی نمی دهد. طبق نظر رایمر معناها همیشه گاهی در ابژه ها و گاهی در آثار هنری، می توانند تجربه و میان افراد تقسیم شوند، اما نمی توان با آنها ارتباطی برقرار کرد و این معناها به ادراک آدمی در می آیند. واکنشهای زیباشناختی نیز بر می انگیزند و در نتیجه این فرآیند تجربه ای زیباشناختی شکل می گیرد که ذهنی(سوبژکتیو)، درونی، مبتنی بر فاصله و بی غرض هستند. اما هیچ تبیینی در باب چگونگی وقوع آن وجود ندارد. قول بر این است که فقط اتفاق می افتند؛ همین. در تئوری دیویی پیوند مهم میان هنر و دیگر شیوه های تجربه، دقیقاً همین مفهوم «معنا» است. معنای آثار هنری و دیگر معانی زیر تئوری پراگماتیستی مشابهی در باب معنا قرار می گیرند. کنش و پیامدهای آن می بایست در ساحت ادراک به یکدیگر بپیوندند. این رابطه، معنا بخش است و درک و فهم معنا، غایت و هدف قوه فاهمه است. معنا مبتنی است بر کنش و استعمال. معنای هر کلاه، شیوه استعمال آن کلاه است. وقتی آفتاب می تابد، فرد برای محافظت خود کلاه سر می گذارد. اگر کلاه روی رف باشد و کسی به آن دست نزد، به محض آنکه کسی بگوید: «هی اون کلاه رو بده به من!» همین به کلمه «کلاه» معنا می بخشد. در تئوری دیویی، معناهای نمادهای زبانی مرسوم از دیگر معناها جدا نیستند. این اصل که معانی وابسته به کنش یا افعال هستند در مورد احساسات نیز به کار می رود طبق نظر دیویی «احساسات و عواطف، ویژگیهای یک درام هستند.» این درباره زندگی و کنش نیز صادق است و «هنر، یکی از ویژگیهای فعالیت و کنشمندی است.» این نظر به تئوری احساسات مشهور «ویلیام جونز» شباهت بسیاری دارد. اینکه احساسات تنها از طریق کنش برانگیخته می شوند، برای مثال ترس، حالتی از احساسِ (یکی از ویژگیهای) به سرعت گریختن است. این تلقی عمل گرایانه از معنا، مبنایی را بر این معنای مشترک فراهم می آورد. تک تک افراد می توانند وقتی از نشانه ها، ابزار و چیزهای دیگر استفاده می کنند به افراد دیگر نگاه کنند و این بهره گیری خود را به زمینه رفتار خود در محیطهای فیزیکی و اجتماعی، پیوند دهند. این ارتباط زمینه تأویل و تفسیر را فراهم می آورد: اینکه چگونه، چرا و به چه علت دیگران از کمیتهای معنامند در زمینه هایی مشخص بهره می گیرند. درک معنا نهایتاً ما را قادر می سازد تا از نشانه ابزارهای مرتبط (نمادهای زبانی، تمهیدات زبانی و از این قبیل) برای رسیدن به اهداف غایی زندگی سود جوییم. معنای عام یا ابژکتیو، بهره گیری میانگین از نشانه -تمهیدها در متن یک اجتماع خاص است. مشکل در این است که هیچ کس دسترسی مستقیمی به این بهره گیری میانگین ندارد. معنای سوبژکتیو (ذهنی) روش شخصی درک نشانه/ تمهیدات متفاوت است و همیشه چیزی بیش از معنای ابژکتیو به شمار می رود. مبنای تشریک معانی، زمینه مشترک موجود در یک محیط اجتماعی (و فیزیکی) مشابه است. هر چه تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی بیشتر باشد، درک فرد مقابل به مراتب دشوارتر می گردد. دیویی و رایمر برداشتهای کاملاً متفاوتی از معانی موجود در هنر دارند. تلقی آنها از «احساس» و «معنا» کاملاً با هم فرق می کند. رایمر اغلب به دیویی ارجاع می دهد ولی تئوری وی به شدت مبتنی بر بدفهمی و سوء تفسیر آرای دیویی است. مهمترین شیوه تجربه کردن که به تجربه زیبایی شناختی رایمر راهی ندارد، خود کنش (عمل) است. او بر مسئله ادراک و زیباشناسی یعنی واکنش حس متمرکز می ماند. در تئوری دیویی، کنش نیز در نظر گرفته می شود چون معنا، همان نحوه عمل (کنش) است. پیوند موسیقی با کنش همواره مورد نظر «فرانسیس اسپارشات» و «پراکسیالیستها»یی (کنش گرایانی) چون «دیوید الیوت» و «تامس رگلسکی» بوده است. یکی از تفاوتهای بنیادین میان آموزش زیباشناختی رایمر و پراکسیالیسم به نظر در این است که رایمر بر ادراک (امر شنیدن) تأکید دارد در حالی که پراکسیالیسم بر نقش اجرای موسیقی و آموزش نواختن ساز تأکید دارد. پراکسیالیستها از آموزش موسیقی زیباشناسی محور به ویژه در مورد مفهوم تجربه زیباشناختی فاصله می گیرند. من می توانم این واکنش به رایمر را درک کنم، ولی نمی توانم بفهمم که برداشت ناتورالیستی (و ضد کانتی) تجربه زیباشناختی دیویی از کانون توجه پراکسیالیستها مغفول و بیرون مانده است. شاید به این خاطر که رایمر مدعی است که برداشت او «قویاً مبتنی بر آرای دیویی است.» ولی دیویی بیشتر در توافق با این نظر الیوت است که خودباوری، خودساختگی، خودآموختگی و لذت بسیار حائز اهمیت و ارزشمند است، اما این فهرست برای دیویی خیلی کوتاه به نظر می رسد و به سادگی در معرض تفسیرهای فردی است. تلقی دیویی از تجربه زیباشناختی کاملاً منطبق بر اصول بنیادین پراکسیالیسم است. برای درک صحیح مفهوم تجربه زیباشناختی دیویی تمایز میان دو معنای مفهوم «بی غرض بودن» ضروری می نماید. اولین معنا از آرای ارسطو نشئت می گیرد که «پراکسیس» را از «پوئسیس» جدا می دانست و می گفت در پراکسیس هدف کنش خود کنش است در حالی که در پوئسیس هدف چیزی دیگر است. صنعتگری نمونه مشخصه پوئسیس است که هدف آن تولید یک محصول است. دیگر معنای پوئسیس یعنی شعر را نباید با صرف صنعتگری اشتباه کرد و یکی دانست. والاترین هدف پراکسیس خود پراکسیس است، زندگی شاد و خوشبخت است. از منظر دیویی تجربه های زیباشناختی ارکان بنیادین یک زندگی شاد و سعادتمند هستند. این شکل از کنشگری در ذات خود ارزشمند و از کار مولد و خلاقه از پوئسیس متمایز است. ارستو اشاره می کند که بی غرض است و در پی کسب منفعت نیست. ولی این بدین معنا نیست که معطوف به کنشهای تولیدی و خلاقه نباشد. پراکسیس تنها یکی از شیوه های کنش است. طبق نظر دیویی، ادراکی که تنها محض ادراک رخ دهد (یعنی تجربه زیباشناختی) «عملی نیست، البته اگر عملی بودن را هدفی خاص و ویژه بیرون از ساحت ادراک یا دیگر پیامدها و نتایج بیرونی در نظر بگیریم.» دیویی معتقد است که هنر در ذات خود عملکرد انجام فعل و ساختن است و از آنجا که در عرصه هنر ذهن متبلور و متجسم می گردد، ادراک «به عوامل محرکه» نیاز دارد. فلسفه ذهن دیویی بر این نکته تأکید دارد که تمامی کنشهای شناختی بر پایه تعامل عملی میان محیط ما بنا شده است و بر پایه این نکته است که ما موجوداتی جسمیت یافته هستیم. موضع دیویی در تقابل با معنای دوم مفهوم «بی غرض بودن» قرار می گیرد. معنایی که مبتنی بر خرد استعلایی کانتی است. این شکل از بی غرض بودن از امور و مقولات عملی جداست چون خرد در این رویکرد از هستی جسمیت یافته جداست. فلسفه ذهن دیویی بر این نکته صحه می گذارد که ما موجوداتی جسم مند هستیم که قوه تفکر و تعقلمان از هستی این جهان ما جدایی ناپذیر است. در هر تجربه زیباشناختی، نوعی علاقه به زندگی خوب وجود دارد و این پیوند با کنش حتی از منظر معنا نیز ضروری می نماید. هیچ معنایی مستقل از کنش بیرونی وجود ندارد و بنابراین هیچ شیوه تفکری وجود ندارد که کاملاً از کنش بیرونی منفک باشد. این نوع تأکید بر کنش بیرونی و عادات اجتماعی عمومی و مشترک این احساس را القاء می کند که تجربه سوپژکتیو و فردی در پراگماتیسم دیویی خوار انگاشته شده است. هر چند جامعه از افراد تشکیل شده است و هیچ کس دسترسی مستقیمی به معنای عینی و ابژکتیو یا تجربه شخصی هیچ فرد دیگری ندارد. همه در حیطه تجربه فردی خود محدود و مقید به دیدگاه شخصی هستند. همه ما در این ویژگی مشترک هستیم. ولی معانی به مثابه ابزارهای تجربه فردی نمی تواند به شکلی فردی تعریف شود. انسانها اتم یا بلوکهای ساختمانی نیستند که در کنار هم گرد آمده باشند تا جامعه را شکل بدهند. شناخت انسان یک پدیده اجتماعی است. این ویژگی یکی از وجوه تمایز مهم میان پراگماتیسم دیویی و پراکسیالیسم الیوت است که در این دومی فلسفه ذهن فردگرایانه ای هست که در آن مفهوم ذهن به مغز تقلیل یافته است. دیویی میان ذهن و آگاهی تمایز می گذارد. «ذهن چیزی بیش از آگاهی است، چون مغز پس زمینه پایدار و در عین حال متغیر چیزی است که آگاهی، پیش زمینه آن است.» مغز «اندام معناهای سازمان یافته» است. به همان گونه که معناها کنشهای اجتماعی هستند، ذهن بر نوعی وابستگی زمینه ای به شناخت فردی اشارت دارد. ذهن از ویژگیها و داراییهای مغز نیست حتی از داراییهای جسم نیز نیست، بلکه فرآورده تعامل میان فرد و محیط است. کمیتهای ظاهری مثل درختان، میزها، کلاهها و نشانه های زبانی و اشیای هنری و از این قبیل به سازمان کارکردی ذهن تعلق دارد. یک شیء هنری وقتی به اثری هنری بدل می گردد که به ادراک آدمی در آید و وقتی تفسیر گردد از معنا سرشار می شود و از آنجا که این معانی در ارتباط تنگاتنگی با زمینه های اجتماعی و فرهنگی هستند تجربه زیباشناختی ناشی از این کنش ادراکی نمی تواند کاملاً شخصی و منفرد باشد. هر چند به این اعتبار که همواره تجربه یک موضوع منفرد است، سوبژکتیو است. پیوند منطقی میان تجربه زیباشناختی فردی و ذهنی (سوبژکتیو) و کنشهای ابژکتیو بیرونی سر از مفهوم معنا در می آورد. ساختن موسیقی روشن ترین راه برای برقرار کردن پیوند میان تجربه موسیقایی فرد با معنای عمومی و بیرونی است؛ ولی نیاز نیست تا ادراک (امر شنیدن) در تقابل با ساختن موسیقی قرار گیرد. هدفمند شنیدن، از کنش بیرونی در حکم پیش درآمد و مقدمه بهره می گیرد (عموماً در فلسفه دیویی فکر کردن به عنوان پیش درآمد کنش تلقی می گردد)، و کسانی که ساز نمی زنند باید لااقل با صدای خود که نوعی ساز موسیقی است لذت ببرند. ساز زدن بی شک قوه هدفمند شنیدن فرد را بسط می دهد اما تنها راه، تقویت قوه موزیکالیته نیست. همان طور که در مورد پراکسیالیسم الیوت مشاهده می کنیم، لااقل بر این جنبه خیلی تأکید شده است. زمینه اجتماعی و فرهنگی تنها در اجرا و تمرین معمول موسیقی به نمایش در می آید. تلقی پراگماتیستی از معنا به ما کمک می کند تا به تبیین نحوه ارائه و نمایش زمینه عملی در شنیدن و تفکر ناب و در لحظات تنهایی و انزوا بپردازیم. موسیقی همچنین به قول جامعه شناسان مثل «چسب اجتماعی» کار می کند. موسیقی از شیوه های تجربه بیان مسئله شباهت و با هم بودن، ارتباط و شراکت است.
در 25 اسفند 1328 در شهسوار متولد شدم. صداى خوش از طرف پدر و پدربزرگ به من و خواهرها و برادرانم به ارث رسيده است. بزرگترين مشوق و حامى من در خانواده پدرم بود و در دوران تحصيل هر وقت برنامهاى بود كه از من مىخواستند شركت كنم، او نه تنها مخالفت نمىكرد، بلكه بسيار هم تشويق ميكرد. با حمايت و تشويقهاى او بود كه من در مسابقات هنرى مدارس شركت ميكردم.
آخرين بارى كه در رشته آواز رتبه اول را در بين تمام دانشآموزان سراسر كشور كسب كردم، با استادم مرحوم محمود كريمى كه از اعضاى هيئت داوران بودند آشنا شدم. استاد كريمى مرا بسيار تشويق كردند و پيشنهاد كردند كه براى آموزش موسيقى ايرانى (دستگاهها و رديف موسيقى سنتى) شاگرد ايشان شوم. لذا تحصيل موسيقى سنتى ايران را به طور جدى و مستمر در خدمت آن استاد بزرگوار آغاز كردم. هنوز دو سالى از آموزش من نگذشته بود، كه ايشان براى آغاز كار حرفهاى، مرا به وزارت فرهنگ و هنر وقت معرفى كردند. ولى كار آموزش من زير نظر مستقيم ايشان و تا سالها پس از آغاز كار حرفهاى ادامه داشت.
همكارى من با وزارت فرهنگ و هنر مدت پنج سال ادامه داشت، كه در اين مدت برنامههايى در تلويزيون اجرا كردم و كنسرتهايى در تهران و بعضى شهرستانها و نيز همراه با گروههاى مختلفي كه در آن وزارتخانه فعال بودند، كنسرتهايى در خارج از كشور براى معرفى موسيقى سنتى ايران اجرا كردم. تصور ميكنم اين كنسرتها بين سالهاى 1347 تا 1352 بوده است.
در سال 1352 ازدواج كردم و درست دو ماه بعد از آن از طرف مركز حفظ و اشاعه موسيقى سنتى ايران (وابسته به سازمان راديو تلويزيون) كه به ابتكار و مديريت استاد دكتر داريوش صفوت پايهگذارى شده بود، به همكارى دعوت شدم و همراه با گروهى از موسيقيدانان مركز، عازم سفرى به بلژيك و فرانسه براى اجراى كنسرت شديم.
به اين ترتيب همكارى من با مركز حفظ و اشاعه موسيقى آغاز شد و از سال 1352 تا 1357 كه آخرين سال فعاليت حرفهاى من بود، به مدت پنچ سال ادامه داشت. در اين دوران در محضر استاد دوامى نيز با سبك اجراى تصنيفهاى قديمى و آواز سنتى آشنايى پيدا كردم.
مجموعه فعاليتهايى كه در اين دوران انجام شد عبارتند از شركت در سه جشن هنر شيراز، اجراى چند برنامه در تلويزيون، دانشگاه تهران، باغ فردوس، تئاتر شهر و اجراى كنسرتهاى متعدد در خارج از كشور.
در اواسط سال 1357 جهت شركت در «فستيوال موسيقى آسيا»1 به دعوت «بنياد ژاپن»2 به كشور ژاپن سفر كردم كه شرح مفصل آن در «آواهاى موسيقيايى آسيايى»3 منتشر شده است.
در سال 52 ازدواج كردم و فرزندانم سارا، ليلا و دارا به ترتيب در سالهاى 53، 58 و 63 متولد شدند. اكنون دختر بزرگم ازدواج كرده و صاحب دو دختر است.
بعد از انقلاب، در سالهاى 57 و 58 و به هم ريختن وضعيت موسيقى ايران فعاليت موسيقى من به ناچار متوقف شد و با به دنيا آمدن فرزند دوم و سومم تمام توجه و وقت من صرف خانوادهام گرديد. در سال 70 مركز حفظ و اشاعه موسيقى سنتى مجددا از من دعوت كرد كه در آن مركز به خانمها آواز ايرانى تعليم بدهم. با توجه به اين كه خانمها در هيچ كجا اجازه ابراز وجود در زمينه موسيقى و بخصوص در رشته آواز نداشتند، به نظر ميرسيد قدم مثبتى برداشته شده است. بنابراين، همكارى با آن مركز را بيفايده ندانستم و دعوت را پذيرفتم.
فكر مىكنم سه يا چهار سال با آن مركز، كه فضايش با فضاى قبلى بسيار متفاوت بود همكارى كردم و شاگردان زيادى در اين مدت با موسيقى دستگاهى ايران آشنا شدند. به هر حال همكارى من با مركز ادامه داشت، تا زمانى كه براى اولين بار در سال 1995 ميلادى با گروهى عازم سفر خارج از كشور شديم و كنسرتهايى در اكثر كشورهاى اروپايى اجرا كرديم، كه بسيار مورد استقبال هموطنان عزيز مقيم خارج از كشور قرار گرفت.
همكارى من با مركز، پس از بازگشتم به ايران قطع شد و از آن پس به تعليم خصوصى بانوان در منزل خودم ادامه دادم. از آن تاريخ (1995) تاكنون، سفرهاى خارج از كشور من براى شركت در فستيوالهاى مختلف بينالمللى و اجراى موسيقى سنتى ايرانى براى علاقهمندان خارج از كشور آغاز شد و ادامه يافت.
در روزگار ساسانيان، وقتي يكي از پادشاهان اين عهد درگذشت، پسري 2ساله از او به جاي ماند، موبدان در گزينش او به پادشاهي ترديد كردند، كه آيا اين كودك از درستي تن و سلامت برخوردار است يا خير؟ به تدبير بزرگمهر، بر كنار گهواره او نواختند و كودك با تكان دادن دست و پاي خود ابراز شادماني كرد. بدين ترتيب پادشاهي نو براي ايرانيان برگزيده شد. كاربرد موسيقي در شفابخشي بيماران، ريشه اي كهن و تاريخي دارد و در همه فرهنگ ها و تمدن هاي باستاني، به گونه اي به كار رفته است. سازمان بهداشت جهاني با قرار دادن موسيقي درماني در حيطه نظام خدمات پزشكي سنتي، مكمل و جايگزين، آن را به عنوان يك مداخله ذهن- بدن معرفي كرده و برخي از اصول فلسفي، نظري، روش شناختي و باليني آن را همچون كل نگري در مراقبت و درمان، تكيه بر نيروي درمان نگر دروني فرد، مداخله فرد- محور و تأكيد بر اصلاح و كيفيت سبك زندگي بيان كرده است.اين نوشتار نگاهي دارد به تأثیر موسيقي بر روح و جسم آدمي. بسياري از مردم بدون اينكه بدانند به چه علت از يك ترانه، آهنگ و يا نوع خاصي از موسيقي خوششان مي آيد احساس غم يا شادي را در مي يابند. اين تأثیر تا آنجا گسترده است كه حتي سينما كه بيشترين امكانات بيان را براي رساندن پيام خود به كار مي گيرد از موسيقي بي نياز نيست و در بسياري از فيلم ها آهنگ مناسب سهم بزرگي در رسائي بيان و تأثیر بيننده دارد. در واقع موسيقي عاطفي ترين هنرهاست. اگر موسيقي را مجموعه اي از صداهای موزون و داراي ضرباهنگ تعريف كنيم مي توان ادعا كرد كه اصولاً زندگي هر انساني با موسيقي آغاز مي شود، مثل صداي موزون ضربان قلب هر مادري براي فرزندي كه به دنياخواهد آورد. اضطراب كه اندوه قرن بيست و يكم ناميده شده است يكي از پيامدهاي منفي عصر ماشيني است كه باعث به وجود آمدن بسياري از اختلال هاي جسماني و رواني كه تحت عنوان اختلالات پسيكوسوماتيك نام برده مي شوند، نشأت گرفته از همين اضطراب است كه بسياري از پژوهشگران معتقدند كه موسيقي مي تواند باعث كاهش آن شود. قدمت درمان با استفاده از موسيقي تقريباً به قدمت تمدن بشري است و به زمان ارسطو و افلاطون باز مي گردد كه از آن زمان به بعد رگه هايي از استفاده از صداها و آهنگ ها براي درمان بيماري ها بكار رفته است، اما در قرن بيستم فكر رسمي استفاده از موسيقي براي درمان مصدومين جنگ جهاني اول آغاز شد. فيلسوف هاي يونان باستان نيز همانند سرخ پوست هاي آمريكاي شمالي عقيده داشتند كه موسيقي به تسريع روند بهبود بيماران كمك مي كند.
در ابتدا به دلیل اینکه بعضی از لغات و اصطلاحات متداول در موسیقی ایرانی دو پهلو و یا چند پهلواند و در بعضی مواقع توسط اساتید مختلف استفاده های مختلف می شود، بعضی از اصطلاحات را در حد امکان ریشه یابی و یا حداقل تعریفی روشن از آنها ارایه می دهم. دستگاه در یک نگاه می توان به مجموع اجزا یک واحد شناخته شده که هر یک از اجزا آن نقشی مستقل دارد و در عین حال تمامشان به هم وابسته اند و با هماهنگی کامل برای حصول به یک نتیجه کلی کار می کنند گفته شود، مانند: ماشین چاپ یا اتومبیل و.... اگر همین مفهوم را تنها معنای کلمه دستگاه بدانیم، پس باید در موسیقی نیز این کلمه را چنین تفسیر کنیم : مجموع اجزای یک آهنگ که در یک گام یا مقام با حفظ فواصل مخصوص آن مورد استفاده قرار گرفته باشد. البته این تعریف در زمینه موسیقی چندان رسا و قابل قبول نیست. به همین دلیل به تجزیه کلمه دستگاه می پردازیم: این کلمه از دو جزء «دست» و «گاه» ترکیب شده است، از طرفی کلمه دست نه تنها در موارد مختلف در موسیقی ایران به کار می رود، بلکه در موسیقی مغرب زمین و همچنین سایر ملل دنیا به شدت رواج دارد. به طور کلی این کلمه در موسیقی ملل مختلف به طور اعم و در موسیقی ایران به طور اخص به مفهوم خودِ دست انسان و یا مجموع پنج انگشت دست مورد استعمال فراوان قرار می گیرد. در موسیقی قدیم ایران نیز از انگشتان دست حتی برای نام گذاری نت ها استفاده شده است به عنوان مثال به دست باز، «مطلق» و به محل قرار گرفتن انگشت دوم «سبابه» و انگشت سوم «وسطی» و به چهارم و پنجم «بنصر» و «خنصر» می گفتند. از این سخنان می توان نتیجه گرفت که کلمه دستگاه می تواند به مفهوم محل و موقع دست روی دسته ساز باشد. و یا ساده تر آنکه دستگاه یعنی محل و طرز قرار گرفتن انگشتهای دست نوازنده روی دسته ساز در «گاه»، موقع یا در نوبت معینی. از طرفی بعضی از محققین که همیشه اصرار دارند بین اصطلاحات امروزی و زبان قدیم (قبل از اسلام) ارتباط ایجاد کنند، معتقد اند که کلمه گاه در موسیقی به همان لغت گات در اوستا می رسد و لغات ترکیبی دو گاه، سه گاه و چهار گاه، اساسا همان «دو گات»، «سه گات» و «چهار گات» بوده است که به معنی گات دوم، گات سوم و گات چهارم است. شاید که این تحقیق آنان درست باشد ولی اگر که کلمه گاه از ریشه کلمه گات باشد مشکلی به وجود می آید و آن هم این است که گات های زردشتیان ۱۷ قطعه است و اگر که اینطور می بوده باید لا اقل در گاه های موجود مثلا «دوازده گاه» نیز می داشتیم و یا حداقل اسمی از آن می بود، در صورتی که فقط بیش از ۷ و یا ۸ عدد از آنها مصطلح نشده است. در یک نگاه کلی دستگاه را می توان به این صورت تعریف کرد: به دلیل کیفیت فواصل مقام های [دستگاه های] موسیقی ایرانی شباهتی به مقام [دستگاه] دیگری ندارد و به عبارت دیگر، دستگاه در موسیقی ایرانی معنایی وسیع تر از مد داشته که تشکیل شده از آوازها، گوشه ها و مقام و یا در بعضی موارد مقامهای خاص خود. در مورد دستگاه ها ایرانی و آوازها در ادامه بیشتر بررسی خواهد شد. ردیف به پشت سر هم قرار گرفتن گوشه ها در یک دستگاه و یا کل دستگاه ها گفته می شود، و نیز به سبک و روش و کیفیت تنظیم و ترکیب یک آواز نیز ردیف گویند. گردآوری و تدوین ردیف به شکل امروزی در واقع از اواخر سلسله زندیه و اوایل سلسله قاجاریه آغاز شده است. در حقیقت در اوایل دوره قاجار سیستم مقامی موسیقی ایرانی تبدیل به سیستم ردیفی شد و جای مقامها را ۷ دستگاه و ۵ آواز گرفت. از اولین راویان ردیف می توان به خاندان فراهانی یعنی: آقا علی اکبر فراهانی، میرزا عبدالله، آقا حسینقلی و... اشاره کرد. ردیفهایی که اکنون موجود می باشد: ردیف میرزا عبدالله - آقا حسینقلی - ابولحسن صبا - موسی معروفی - دوامی - طاهر زاده - محمود کریمی - سعید هرمزی- مرتضی نی داود و... می باشد. از خسروانی تا دستگاه موسیقی تاریخی در ایران، ریشه در فرهنگ کهن و ذوق های متنوع مردمان متمدن ایران، در جای جای این آب و خاک دارد، بدان سان که «هر که آمد بر آن مزید کرد، تا بدین غایت رسید». اما در مورد راز پیدایش هفت دستگاه و چرایی و چگونگی تدوین آن، نظرات مختصری مطرح شده که به رغم نزدیک کردن ما به ریشه های موضوع فوق، پژوهش بیشتری را می طلبد. در پژوهش در عرصه موسیقی و بطور خاص در مورد چگونگی تدوین هفت دستگاه - که تحول بزرگی را در موسیقی ایران رقم زده است - به طرز غریبانه ای با کمبود منابع محکم و مستندات تاریخی مواجه می شویم، و این نیست جز غربت، مهجوری و در محاق بودن این هنر در طول تاریخ پرفراز و نشیب آن. در گذشته آهنگهایی که مطابق با روش هفت نغمه ای (هفت نت) نواخته می شد خسروانی می گفتند. کلمه خسروانی در لغت به معنای سرود خوش است و از آنجا که تعداد این آهنگها و نغمه ها هفت عدد بوده هفت خسروانی نیز نامیده می شده ولی در اصل، خسروانی معنی اعم همه آهنگها و آوازهای خوش است اما به تدریج هفت خسروانی(سیستم خسروانی)، جای خود را به مقام و سپس دستگاه داد: در ابتدا باید گفت که «تا پیش از حدود دو قرن پیش، موسیقی سنتی ایران از ۱۲ مقام(که نماد ۱۲ ماه بود) تشکیل می شد. مفهوم زمان، در ساخت و اجرای موسیقی شرق به ویژه موسیقی قدیم ایران، نقش عمده ای به عهده داشت و در هر زمان از روز یا شب، مقام خاصی متناسب با آن زمان اجرا می شد. چنان که در موسیقی هند، راگای صبح، راگای عصر و یا راگای شب، ناظر بر همین ویژگی نقش زمان است. اسامی برخی آهنگهای به جای مانده از قدیم نشان می دهد که در مراسم و روزهای خاصی از سال، آهنگ های خاصی متناسب با این ایام اجرا می شدند، و مسئله مناسبت زمان در اجرای موسیقی ایرانی رعایت می شده است. یکی از تغییرات مهمی که کمتر از دو قرن پیش در موسیقی ایران رخ داد، تبدیل مقامهای دوازدهگانه قدیم به هفت دستگاه اصلی و پنج آواز است. ردیف نوازی و بداهه نوازی از پیامد های این دگرگومی است.» (حسین علیزاده بروشور نوا در کنسرت نوا) در مورد زمان نواختن دستگاه ها و آواز ها در موسیقی ایرانی استاد ردیف آوازی و تصنیف و ضربشناس، «عبدالله دوامی» (۱۳۶۹ - ۱۲۷۰) در خطاب به مجید کیانی می گوید : قدما هنگام شب ابتدا شور می نواختند و سپس آوازها یا دستگاههای دیگر را؛ هنگام روز، اول ماهور می زدند و بعد دستگاههای دیگر را. استاد کیانی دستگاهها و آوازها را از لحاظ روحی و متافیزیکی نیز چنین تبیین می کند: " شور آغاز شب است و آوازهای آن ادامه راه و این هستی و آفرینش است. تلاش است، جستجو است و طلب. سه گاه سپیده دم است. پایان شب و آغاز روشنایی زندگی انسان، آن هم عشق است. چهارگاه بر آمدن آفتاب، سرآغاز زندگی، تابش نور، دیدن و شناختن و معرفت است. ماهور آغاز روز، آغاز زندگی، شور و جوانی، غرور و توانگری، بی نیازی، سلحشوری و استغنا است. همایون ادامه روز، تداوم زندگی، اتحاد عشق و عاشق و معشوق، توحید است. راست پنجگاه پایان روز است، فرو شدن خورشید و خزان زندگی، سرگشتگی و حیرت است. نوا سرانجام نیایش زندگی و انسان است. سرانجام آهنگ روشنایی روز که به تاریکی و نیستی می رسد، فقر و فنا است، نوید شبی تازه را می دهد که سرانجام تولدی است تازه و آن تکرار مدار که همان ابتدای آن شور است". دوازده مقام در موسیقی قدیم عبارت بودند از : راست/ اصفهان/ عراق/ نوا/ بزرگ/ بوسلیک/ حجاز/ عشاق/ حسینی/ زنگوله/ راهوی(رهاوی)/ زیر افکند. البته در این اسامی و حتی تعداد مقامات و شعبه ها، اختلاف نظرهایی در همان دوران وجود داشته است، که شاید این تفاوت نگاه و تیوری، ریشه در تفاوت مکاتب موسیقی ایران داشته باشد. پس از تغییر ساختار موسیقی ایران از ۱۲ مقام به هفت دستگاه فعلی، از این ۱۲مقام «بعضی از آنها امروزه جزو محورهای اصلی [دستگاه ها] است، و بعضی از آنها به پنج آواز... منتقل شده، و بعضی از آنها نیز از ردیف رسمی ایران بیرون برده شده و هم اکنون در موسیقی مناطق مختلف ایران به حیات خود ادامه می دهد.» هر دستگاه موسیقی ایرانی، توالی از پرده های مختلف موسیقی ایرانی است که انتخاب آن توالی، حس و شور خاصی را به شنونده انتقال می دهد. هر دستگاه از تعداد بسیاری گوشه تشکیل شده است و معمولاً بدین شیوه ارایه می شود که از در امد دستگاه آغاز می کنند، به گوشه اوج یا مخالف دستگاه در میانه ارایه کار می رسند، سپس با فرود به گوشه های پایانی و ارایه تصنیف و سپس رنگی، اجرای خود را به پایان می رسانند. هفت دستگاه ردیف موسیقی عبارتند از : ۱) دستگاه ماهور ۲) دستگاه شور ۳) دستگاه سه گاه ۴) دستگاه چهار گاه ۵) دستگاه راست پنجگاه ۶) دستگاه همایون ۷) دستگاه نوا آواز ها: آواز ابوعطا آواز بیات ترک آواز افشاری آواز دشتی آواز بیات اصفهان و البته (آواز بیات کرد) اما وزیری در مورد تقسیم بندی دستگاه ها به گونه ای دیگر عمل می کند: ۱) ماهور (راست پنجگاه از متعلقات آن است) ۲) همایون (اصفهان از ملحقات آن است) ۳) سه گاه ۴) چهار گاه ۵) شور(که بعلاوه ابو عطا، بیات ترک، افشاری و دشتی، نوا نیز از شعب آن است) (نظری به موسیقی، ص 109) که این تقسیم بندی ظاهرا از لحاظ علمی صحیح تر بوده و گویا عدد هفت مورد توجه او قرار نگرفته است، به این صورت که ماهور و راست پنجگاه هر دو از لحاظ فواصل یکی می باشند ولی از لحاظ لحنی با هم تفاوت دارند، و آواز شور و نوا از حیث فواصل هیچ اختلافی ندارند و از لحاظ گردش ملودی و الگوی ملودی تفاوت دارند. در این تقسیم بندی هر دستگاه نماینده یکی از مقامات موسیقی ایرانی است، و بنا بر گفته استاد خالقی «اگر راست پنجگاه و نوا را دو دستگاه متفاوت فرض کنیم در صورتیکه مقامشان عین یکدیگر است هیچ علتی ندارد که اصفهان هم جزء همایون باشد و یا افشاری با تفاوت زیادی که با شور دارد دستگاه جداگانه ای محسوب نگردد.» در هر صورت تقسیم امروزی دستگاه ها و آوازها به غیر از تقسیم بندی وزیری است و چگونگی تقسیم بندی دستگاه های امروزی بر ما واضح و روشن نیست. همانگونه که استادان موسیقی ایران، ردیف دستگاهی را تدوین نموده اند، به عنوان مثال استادان موسیقی ترک نیز فصل های موسیقی خود را تدوین نموده اند. محسن حجاریان، پژوهشگر بزرگ موسیقی، می نویسد: «همانگونه که قرار دادن گوشه های ایرانی پشت سر همدیگر را ردیف می نامند، و تجمع این گوشه ها را زیر چترهای مشخصی دستگاه می گویند، در موسیقی کلاسیک ترکی هم مشابه چنین عمل انجام می شود. در موسیقی کلاسیک ترکیه و مولویه انتظام فرمهای سازی و آوازی را فصل می گویند. به این گونه مقوله موسیقایی فصل در موسیقی کلاسیک مصر وصله می گویند.» ایشان در مورد چگونگی و روند شکل گیری ساختارهای گوشه ها و دستگاه ها عقیده دارد :«به موازات این تغییر و تبدیل در قرون گذشته، موسیقی ایرانی با اینکه چندی از فرمهای موسیقایی خود را از دست داده، اما در مقابل، تغییراتی بنیادین در شخصیت جدیدی در ساختار مدالی خود به وجود آورده است، که بعدا به فرم ها و ساختار های گوشه ای منجر شدند. این ساختارهای گوشه ای، در اصل بانی خانواده های دستگاههای ایرانی شدند که در کنار آن، هیرارکی ویژه آن، شخصیت موسیقایی آن را از موسیقی سایر ملل جدا کرد» (کتاب شیدا ص 148) همان گونه که اشاره شد، در باب ریشه تاریخی و علت تدوین ردیف دستگاهی نظرات مختلفی وجود دارد. برخی عقیده دارند که استادان موسیقی قدیم، تعداد خاصی از ترکیبات ممکن را در هفت دستگاه و به عنوان روش تدریس، جمع آوری و تقسیم بندی نموده اند. برخی معتقدند که در مقطعی خاص، به دلیل سخت تر شدن شرایط سیاسی - اجتماعی برای موسیقی ایران و به تبع آن سیر نزولی موسیقی و قرار گرفتن آن در معرض زوال و از هم پاشیدگی، استادان خبره و دور اندیش آن روزگار بدین نتیجه رسیدند که موسیقی ملی این سرزمین را به شکل ضابطه مند فعلی در قالب هفت دستگاه گردآوری و تدوین نمایند. حجاریان، موسیقی ایرانی را، بر خلاف موسیقی ترکیه که بیشتر تحت تأثیر موسیقی سازی است، متأثر از موسیقی کلامی می داند. ایشان در جستجو و کشف راز پیدایش دستگاه و ردیف، اشاره می نماید که: «کشف چگونگی تحول پرده گردانی در تاریخ موسیقی ایران، می تواند تا اندازه ای به کشف راز پیدایش دستگاه و ردیف کمک کند. این راز ممکن است رابطه مستقیمی با چگونگی تحولات تاریخی و اجتماعی ایران داشته باشد، که در اصل مسئول رشد هنر موسیقی ایران است. آیا پرده گردانی در موسیقی دستگاهی ایرانی، با ساختار سیستم آوازی ایرانی که بر پایه ساختار غزل است؛ رابطه ای دارد؟ آیا پرده گردانی در موسیقی ایرانی رابطه ای با ساختار زبان فارسی دارد؟...» (کتاب شیدا، ص 124) از طرفی، بعضی صاحب نظران را عقیده بر آن است که اساساً موسیقی کنونی ردیف دستگاهی و چگونگی شکل بندی آن، در موسیقی تعزیه - که دارای قدمت طولانی در ایران می باشد - ریشه دارد؛ «واژه گوشه در موسیقی عهد ساسانیان مشاهده نمی شود، و احتمال قریب می رود که بعد از مرسوم شدن تعزیه و کاربرد آن، به منظور نشان دادن گوشه ای از واقعه کربلا در یک تعزیه کامل، در موسیقی نیز مصداق پیدا نموده است...» شاید نتوان ریشه ردیف دستگاهی را در موسیقی تعزیه دانست، چرا که حتی موسیقی تعزیه خود از گوشه ها و دستگاههای ردیف مدد جسته است، اما بی شک تداوم مراسم تعزیه در ایران، با توجه به شرایط سخت و برخوردهای دفعی که همواره گریبانگیر موسیقی بوده است، نقش بسیار مهمی را در حفظ و استوار نگاه داشتن الحان و گوشه های موسیقی داشته است. در میان نظرهای مطرح شده در مورد چگونگی و روند شکل گیری هفت دستگاه، محمد رضا لطفی، به گونه ای دقیق تر به این موضوع پرداخته است. ایشان شکل گیری موسیقی دستگاهی را در رواج و پیشرفت قالب غزل جستجو می نماید: «موسیقی دستگاهی در اثر پیشرفت قالب غزل، که ایرانی ها در آن ید طولایی داشتند، شکل و قوام هنری و گرامری یافته است. از این رو تلاش شد تا اجرای یک ردیف از حد طول ابیات یک غزل بیشتر نشود... در واقع، مطلع غزل، [به عنوان] در آمد [دستگاه] - که گاهی دو بیت بوده - و یا شاه بیت غزل، [به عنوان] اوج آواز [به کار رفته]؛ و تخلص، فرود کامل انتهایی را در بر می گرفته است... این سنت متکی است بر استفاده از قالب های دو بیتی و رباعی که در ایران مرسوم بوده، هنوز در مراسم خانقاهی و اهل تصوف از این دو قالب بیشتر استفاده می کنند» (کتاب شیدا، ص 302) لطفی همچنان می نویسد: «... در سنت اولیه صوفیان، بیشتر فرم چهار مصرعی را که ایرانی تر است ترویج می کرده اند، و گویند که پس از مرگ ابوسعید ابوالخیر، که اولین کسی بوده که سماع را در عرفان ایرانی باب کرده، تا چهار صد سال، رباعییات بی نظیر او در سلسله اش به عنوان ذکر به همراه موسیقی خوانده می شده است. بعدها که شاعران عرفانی قالب غزل را در تمام منطقه گسترش می دهند، ابیاتی از این غزل ها که مستقل از کل غزل هم معنا داشته اند و دارای مضامین عرفانی تر هم بوده اند، بخشی از این سنت می شود. به تعبیری، قطعه های مستقل گوشه هایی که در این قالب خوانده می شد، زمینه را برای زنجیره ای کردن آهنگها در خانقاه ها ایجاد نمود، و با ورود غزل به دایره صوفیان ضرورت تدوین متسلسل دقیق تر آن به شکل ردیف جان داد. طرز تفکر و مراسم خانقاهی و محفل های آن یکی از عوامل مهم شکل گیری ردیف موسیقی در ایران است... که این امر نشانگر غلبه تفکر و اندیشه عرفانی است در شکل گیری نظام کنونی موسیقی.» در پایان یادآور می شویم که موسیقی ایران زمین، در انحصار هیچ قومیت، فرقه یا طبقه خاصی نبوده و نمی باشد، بلکه حاصل ذوق و فرهنگ همه مردمان این سرزمین در تمام طول تاریخ بوده که امروزه به صورت میراث ملی به ما رسیده، و حتی آن روستایی پاکدل نیز در گذشته های دور و نزدیک با ساز و نوای خویش، در شکل گیری و اعتلای این فرهنگ تنومند و این هنر باشکوه شریک بوده است.
انسان همچون سایر موجودات زنده دارای یک نظام ارتباطی است که به وسیله آن می تواند با همنوعان خود و با سایر موجودات ارتباط برقرار کند. این نظام، از زبان تکلم شده بسیار فراتر می رود، زیرا بنا بر برآوردهای گوناگون – و مفهوم و تعریفی که به زبان داده می شود – دانشمندان «عمر» این زبان را در طیفی بین 50 تا 250 هزار سال قرار می دهند، در حالی که قدمت نخستین «انسان های ماهر» (هومو هابیلیس) یعنی «انسان هایی که توانستند برای نخستین بار ابزار بسازند و رابطه خود را با طبیعت دگرگون کنند، به بیش از 3 میلیون سال می رسد و می توان گمان برد که در طول این مدت طولانی نظام های ارتباطی عمدتاً در آنچه امروز به آنها «اشکال غیر کلامی ارتباط»گفته می شود، خلاصه می شده اند. از مهمترین این اشکال، می توان به اشکال صدایی و حرکتی اشاره کرد که انسانها در فرایندی طولانی شروع به معنا گذاری بر آنها می کنند و با نوعی نمادگرایی ارادی یا غریزی از آنها برای ابراز احساس های خود و درک احساس های دیگران بهره می برند. از این رو، شاید بتوان به صورتی تصویر نخستین «زبان» انسان را در کل کالبد او یافت. قابلیت های کالبدی در انسان – همچون سایر جانوران – امکان بیان بسیاری از معانی را فراهم می کنند . از همین رو نیز می توان پنداشت که دلیل رابطه گسترده و تفکیک ناپذیر میان حرکت و صدا (موسیقی) در انسانها، پیوند درونی این دو قابلیت در کالبد انسانی باشد و باز شاید بتوان پنداشت که شروع ریتم [ضرباهنگ] در فرهنگ انسانی به ویژگی های بیولوژیک [زیست مهاری] در او، یعنی به ضرباهنگهای کالبدی او، ضربان قلب، ضرباهنگ تنفسی، کنش ها و واکنش های عصبی، ضرباهنگهای گوارشی و ... مربوط باشد. هم از این رو می توان انطباق میان «ضرباهنگ» و «تکرار» را درک کرد. به این دو نیز باید مفهوم «تقارن» را افزود که بسیار زود در ذهنیت انسان ابزار ساز پدید آمده و خود را در فرایندها و فن ابزارسازی باز می نماید و به این ترتیب به نوعی «زیبا شناسی ابتدایی» حیات می بخشد. در نهایت حاصل جمع شدن ضرباهنگ، تکرار، تقارن و کالبد به مثابه ابزار بیان، می تواند چیزی نزدیک به آنچه ما امروز به آن «موسیقی» می گوییم باشد. با این وصف، باید گامی اساسی برداشته می شده است تا کالبد به دستگاه موسیقی انتقال یابد و ضرباهنگ طبیعی به قطعه موسیقی و به این ترتیب انسان ابزاری از، ابزار سازی خود را در خدمت بیان کالبدی خویش قرار دهد، گامی که شکلی مشابه از آن را در ارتباط با فضا و شیدا شدن مفهوم «معماری» نیز می توان مشاهده کرد. بنابراین می توان پنداشت که نگاه انسان شناس به موسیقی تا یک اندازه می تواند با نگاه موسیقی شناسی کلاسیک، موسیقی شناسی که با حرکت از تعریفی ویکتوریایی از فرهنگ به سراغ درک موسیقی برود، متفاوت باشد و در عین حال تا چه اندازه می تواند به گونه ای شگفت انگیز به دیدگاه موسیقی شناسی نوین– شوئنبرگ و وبرن به بعد – نزدیک باشد. یکی از پرسش های اساسی که می توان در اینجا طرح کرد و درباره آن به اندیشه نشست، دقیقاً همین نکته است که آیا به راستی مابین موسیقی «بدوی» و موسیقی نوین نزدیکی وجود دارد؟ و اگر چنین نزدیکی را بتوان تعریف کرد، موضوع به امری صوری بر می گردد یا به امری معنایی؟ آیا این نزدکی صرفاً امری تصافی است یا در آن باید «نشانه» ای از وجود پیوندهای عمیق میان انسان نوین و انسان بدوی دید و در نهایت آیا این بحث ما را به آنجا نمی کشاند که همچون برخی از انسان شناسان مانند «لوی استروس» شباهت های میان این دوگونه انسانی را بسیار بیشتر از تفاوت های ظاهریشان ببینیم؟ در متن زیر که از مقاله «مردم شناسی موسیقی» نوشته یکی از بزرگترین متخصصان این شاخه، ژیلبر روژه به نقل از کتاب مردم شناسی عمومی (1968) آورده شده است، می توان تا اندازه ای به نخستین تفاوت هایی که می تواند حامل تفکیک موسیقی شناسی از مردم شناسی موسیقی باشد، پی برد اما باید باز هم یادآور شد که رویکردهای جدید به موسیقی، عناصری بسیار جدید را وارد این بحث کرده اند که مرزهای میان «صدا» و «موسیقی» را بسیار مبهم می کنند. تماس میان مردم شناسی و موسیقی شناسی پیامدهای زیادی برای هر دو به همراه داشته است. موسیقی شناسی کلاسیک در برخورد با حجمی عظیم از داده های جدید و ابعاد ناآشنا برای خود، به ناچار دست به بازبینی اکثر مقولات بنیادین خویش زده است. در نگاه اول آن موسیقی شناسی، موسیقی بنا بر گوهر خود، اثری به شمار می آمد که انسانی مشخص در دوره تاریخی معلومی به وجود آورده و هدف از آن به اجرا در آمدنش به صورت یک اجرا در یک کلیسا یا در جایی دیگر و یا صرفاً برای لذت موسیقیدان کم حرفه ای بوده است. اما مردم شناسی، مواد خام جدیدی را وارد کار می کند که به اندیشیدنی کاملاً متفاوت نیاز دارد: موسیقی هایی که مؤلفه ای مشخص ندارند و اغلب نمی توان منشاء زمانی آنها را تعیین کرد: موسیقی هایی که به نوشته در نیامده اند و در ساخته شدن آنها از هیچ نظم شناخته شده ای تبعیت نشده است: موسیقی هایی که از دستگاه ها و مقیاس های نامتعارف استفاده کرده و نهادهای اجتماعی، با نگاهی کاملاً متفاوت در زندگی روزمره و یا افراد برای آنها ایجاد می کنند . این بازنگری عمومی در چشم اندازهای موسیقی شناسی هنوز در جریان است(...) با این وصف؛ برخی از موسیقی شناسان حاضر به پذیرش موضوع کار مردم شناسان موسیقی، به مثابه «موسیقی» نیستند و گاه از واژه «پیش موسیقی» درباره آن استفاده می کنند، اما مردم شناسی موسیقی تلاش می کند این پیش داوری ها را پشت سر بگذارد و بر ویژگی جهانشمولی پدیده موسیقیایی تأکید کند تا به این ترتیب راه را هر چه بیشتر از پیش بر نوعی موسیقی شناسی علمی بگشاید. واقعیت آن است که همانطور که علوم انسانی صرفاً می توانند به گونه ای تطبیقی وجود داشته باشند، موسیقی شناسی نیز باید لزوماً تطبیقی باشد. در گونه ای متقابل، زمانی که در پی ارائه تعریفی از مردم شناسی موسیقی باشیم، باید آن را نوعی از مردم شناسی بدانیم که بر رفتارهای موسیقیایی انسانها دقیق می شود و در این حال باید اذعان کنیم که مردم شناسی قابلیت غنی شدن زیادی با بهره گیری از موسیقی شناسی خواهد داشت. همه رسوم تدفین، همه شفاگری ها، همه قربانیانی که نثار نیاکان می شدند، همه شکارها، همه قطع درختان برای مناسبت های مناسکی، حفر چاه ها، تولدها، آغاز جنگ ها و نبردها، برداشت محصول ها، بذر پاشی ها، کارهای جمعی، اجرای مناسک، بر تخت نشستن رئیس ها و کاهنان، همه و همه با موسیقی همراهند و یا دقیق تر بگوییم به یاری یک عمل موسیقیایی نیاز دارند . درباره اهمیت سنت شفاهی در جوامع ابتدایی، بسیار و به درستی سخن گفته شده است، اما نباید فراموش کرد که این سنت تقریباً همیشه با موسیقی همراه است. بسیاری از دستگاههای موسیقی در آغاز صرفاً دستگاه هایی برای تغییر شکل دادن یا تقویت صدا و در یک کلام کاراتر کردن صدا و حرکات موزون بوده اند. برخلاف آنچه در جامعه معاصر ما دیده می شود که در آن ساخت و اجرای موسیقی به معدود افرادی اختصاص دارد و اکثریت غالب افراد دیگر صرفاً شنونده آن هستند، در جوامع موسوم به «ابتدایی» موسیقی پیش از هر چیز امری در حوزه کنش است. بزرگترین شمار افراد در بیشترین اوقات زندگی خود، همچون در لحظات پر اهمیت زندگی به آن می پردازند ؛ یعنی زندگی نوعی شیوه زیستن است. موسیقی یک فعالیت زنده در کامل ترین معنی این واژه است و حضوری همه جانبه دارد و بنابراین، به مثابه پایه و اساس تمامی رفتارهایی به شمار می رود که مورد توجه مردم شناسی هستند. مردم شناسی تنها زمانی رضایت بخش خواهد بود که جامعیت داشته باشد و از این لحاظ باید اذعان کرد که مردم شناسی موسیقی هنوز جایگاه خود را در این زمینه ندارد و توجهی بسیار بیشتر می طلبد.
1. مونوفونیک: به موسیقی تک صدایی گفته می شه یعنی یک ساز فقط یک خط موسیقی را اجرا می کند حتی اگه از چند ساز هم استفاده بشه همه سازها همون یک خط رو اجرا می کنن مثل موسیقی سنتی ایرانی
2. هموفونیک: به موسیقی چند صدایی گفته می شه و علمی که برای نوشتن این نوع موسیقی مورد استفاده قرار می گیره هارمونی نام داره در این موسیقی از چندین ساز استفاده می شه که هرساز یک نت خاص رو اجرا می کنه و به آهنگ زیبایی بیشتری میده
خیلی از آهنگهای کلاسیک از این نوع موسیقی هستند تمام کنسرتو ها مثل کنسرتوی چهار فصل ویوالدی
3. پلی فونیک: این نوع موسیقی از علم کنترپوئن ( به غلط کنترپوان ) استفاده می کنه این موسیقی یک موسیقی چند صدایی است با این تفاوت که به جای استفاده از علم هارمونی ( نوشتن چند نت که با هم و به صورت همزمان اجرا می شوند و شنونده صدای یک نت را احساس می کند ) از علم کنرپوئن ( نوشتن نت ها به صورت جداگانه و مانند ملودی برای هر ساز به طوریکه ادغام این سازها با هم باعث ایجاد یک موسیقی زیبا و دلنشین می شود) استفاده می شود
بهترین مثال برای موسیقی پلی فونیک آثار باخ است
باخ بزرگترین آهنگساز در زمینه موسیقی پلی فونیک است تا حدی که باخ رو خود کنترپوئن می دونند
واقعاً چه معیاری برای تمیز دادن موسیقی خوب و غیر خوب وجود دارد؟ جواب دادن به این سوال ها غیر ممکن است، زیرا تعریف موسیقی این هنر را همانند سیالی خیالی معرفی می کند که در هر ظرف اندازه گیری به همان شکل ظرف در می آید و طبقه بندی کردن آن همانند این است که ما بگوییم فقط یک ظرف با یک اندازه تعریف شده و یا سلیقه ای وجود دارد. این همان اتفاقی است که برای موسیقی هایی که می شنویم بوجود آمده است. یعنی قبل از تولید موسیقی شکل آن از قبل تعیین شده و قالب آن طراحی شده است. درست مثل تولید لاستیک خودرو که در قالب های از قبل مشخص شده ساخته می شود و تنها فرق بین آنها اندازه آنها و تعداد شیارهای روی آن است. موسیقی یک هنر انتزاعی است که در هنگام ساخت آن فقط روح خالق هستی به روح خالق موسیقی مرتبط می شود و اگر در این میان باید و نباید های اشخاص دیگر وجود داشته باشد، آن موسیقی خشک و بی روح می شود، درست همانند بسیاری (نه همه) موسیقی های مجازی که امروزه بیرون می آید. بدون توجه به سبک شناسی موسیقی و قبول احتمال سنت شکنی؛ قالبی که برای موسیقی به اصطلاح قالب «موسیقی خوب» و« موسیقی قابل قبول » ساخته شده بسیار کلیشه ای و سلیقه ای خواهد بود. تمامی آهنگسازان معروف دنیا در هر سبکی که فعالیت می کنند در اصل تنوع در ساخت موسیقی متفق القول هستند وگرنه تمامی موسیقی های آنها تکراری و خسته کننده می شود. در اصل اول موسیقی ساخته می شود بعد سبک آن طبقه بندی می شود و در موارد متعددی آهنگسازان در سبک های مختلف آهنگ سازی می کنند. حال با توجه به موارد مطرح شده موسیقی خوب چیست؟ به نظر من همه موسیقی ها! شاید این جواب برای افرادی که طرفداران یک سبک موسیقی هستند گران تمام شود. ولی،اگر به این مسئله بصورت کلی و از بیرون (نه از درون) نگاه کرد، آیا خوب بودن موسیقی فقط نظر مخاطبان آن نیست؟ یعنی اگر شما برای یک گروه از طرفداران موسیقی کلاسیک، موسیقی محلی بومیان استرالیا را پخش کنید، آیا به نظر آنها این موسیقی خوب است؟ بیایید کمی سؤال را سخت تر کنیم، اگر برای گروهی که طرفدار پروپا قرص موسیقی سنتی باشند موسیقی پانک راک پخش کنیم ،آیا آنها حاضر خواهند بود حتی به یک دقیقه از آن موسیقی گوش کنند؟ بدون توجه به شناخت کامل از مقوله سبک شناسی موسیقی و قبول این مسئله که در هر جامعه پویا سلیقه های بی شماری هستند که احترام به آن سلایق نشانه رشد فکری و اجتماعی است نمی توان عنوان "موسیقی بد" را برای هیچگونه موسیقی گذاشت. بنابراین با قبول این امر که هرگونه اثر هنری قابل نقد است باید قبول کرد که ممیزی موسیقی در هر صورت (چه قبل و چه بعد از پخش) کاملاً بی معنی است و فقط عنوان سانسور را می توان به آن داد. در هر جامعه پویا و رو به رشد، این مراکز فرهنگی و ایستگاه های رادیو و تلویزیون ها هستند که می توانند با پخش انواع موسیقی در سبک های مختلف و در برنامه های مختلف، آموزش سبک شناسی را به مردم بدهند و در نتیجه مخاطبان موسیقی های مختلف را با سبکهای مختلف طبقه بندی کرده و در نهایت آمار واقعی سلیقه مردم را بدست بیاورند. این آمار در نهایت به صنعت موسیقی رشد کافی را می دهد تا بتواند در انتخاب هنرمندان مورد قرارداد خود حرفه ای تر عمل کند. این آمار می تواند نشان دهد که هر سبک موسیقی در جای خود طرفداران و مخاطبین خود را دارد و اگر آن مراکز تخصصی و بدون اعمال سلیقه کلی گرایی عمل کنند موجب رشد همه سبک ها خواهد بود و از آنجائیکه در کشور ما صدا و سیما دولتی است، این برنامه ریزی می تواند بدون معضل اعمال فشار شرکت های تولید موسیقی انجام گیرد، معضلی که در بسیاری از کشورهای دنیا جلوی رشد موسیقی های کم طرفدارتر را گرفته است. در نهایت در دنیای امروزی که بسیاری از شرکت های تولید موسیقی به صنعت دیجیتال و پخش و فروش اینترنتی موسیقی روی آورده اند و رادیو ها و تلویزیون های اینترتی و ماهواره ای گوی سبقت را ربوده اند، مراکز فرهنگی ما باید با سرعت عمل و آزادی عمل بیشتری فعالیت کند تا عملا از عقب ماندگی موسیقی کشور جلوگیری کنند. ساخت و پخش و اجرای موسیقی برای آهنگسازان و نوازندگان هر سبکی از موسیقی مانند نفس کشیدن و یا غذا خوردن است. هر چه این امر عادلانه تر، منسجم تر و سریعتر انجام گیرد رشد موسیقی بیشتر و تعداد موسیقی های خوب نیز بیشتر خواهد بود،زیرا برای مخاطبین هر سبک ، آن موسیقی "خوب" خواهد بود. مبحث بعدی « موسیقی را خوب شنیدن » است. پس از انتخاب موسیقی، شنیدن درست آن یک مسئله مهم است. شنونده حتی اگر عاشق قطعه ای از موسیقی باشد ولی آن را با پارازیت، خرخر و کیفیت بد بشنود از آن رانده می شود. نه تنها تمامی تلاش آهنگساز و نوازندگان از بین می رود بلکه گوش شنونده به اصطلاح اهل فن « خراب » می شود. ما همگی درباره آلودگی صوتی یا خوانده ایم و یا شنیده ایم. آلودگی صوتی فقط صدای بوق خودرو ها و آژیر خطر آنها نیست. گوش کردن به موسیقی با کیفیت پائین نیز نوعی آلودگی صوتی است که در نهایت موجب آن خواهد شد که گوش شنونده نسبت به بعضی از فرکانس های مورد نظر آهنگساز و تنظیم کننده حساسیت خود را از دست بدهد. یکی از مهمترین تأثیرات این عمل این خواهد بود که شنونده دیگر به موسیقی اهمیت ندهد ویا فقط به شعر آن دقت کند در صورتی که در بسیاری از سبک های موسیقی (که در آن کلام وجود دارد) خود موسیقی دارای اهمیت بسیار زیادی است وبرای این گروه در اصل این موسیقی است که سبک را مشخص می کند. مشکل فنی دیگری که در حال حاضر نه تنها در ایران بلکه خیلی از کشورهای دنیا با آن دست به گریبان هستند مسئله شدت صدا بین برنامه های مختلف است. حتماً دقت کرده اید که گاهی به یک قطعه موسیقی در رادیو گوش فرا می دهید که ناگهان برنامه بعدی با صدای بسیار بلندتر تمامی هوش و حواس شما را در هم می ریزد و به قول استادی؛«هنگام گوش کردن به قطعه ای از موسیقی ملایم صدای تبلیغ نخود فرنگی با صدای بسیار بلندتر از موسیقی همانند فرو کردن میخی در گوش انسان را می آزارد.» این دو معضل در اصل مسائل فنی هستند. آلودگی صوتی دیگری که در هنگام پخش موسیقی وجود دارد مربوط به بخش اول این نوشتار است. بارها شده است که رادیو قطعه موسیقی را بدون مطرح کردن نام آهنگساز و یا خواننده (اگر با کلام باشد) پخش کرده و ناگهان قبل از پایان آن قطعه، قطعه موسیقی دیگر را در سبکی کاملاً متفاوت پخش می کند.
شهرداد روحاني: صداي اركستر سمفونيك، شبيه اركسترهاي اروپاي شرقي است
فارس: شهرداد روحاني گفت: صداي اركستر سمفونيك ما شبيه اركسترهاي اروپاي شرقي است كه فكرميكنم اين مسئله به حضور معلمهاي اروپاي شرقي در هنرستان موسيقي ما در گذشته مربوط ميشود. شهرداد روحاني رهبر میهمان اركستر سمفونيك تهران گفت: اركستر سمفونيك تهران چون سابقه تاريخي 80 ساله دارد هميشه نوازندگانش معلمهايي را به خود ديدهاند كه از اروپاي شرقي ميآمدند و در هنرستان موسيقي و كنسرواتوار موسيقي تهران درس ميدادند. بر اين اساس و به نظر بنده، بيشتر صداي اركستر ما شبيه اركسترهاي اروپاي شرقي است كه فكرميكنم، اين مسئله به همان حضور معلمهاي اروپاي شرقي مربوط ميشود. وي در خصوص رتبهبندي اركستر سمفونیک در قياس با ديگر اركسترها افزود: با برگزاري يك كنسرت، نميتوان به تفاوتها پي برد ولي اگر اين فعاليت و پيشرفت ادامه داشته باشد، مطمئنا ميتواند يكي از اركسترهاي خوب آسيا باشد و شكي در آن نيست. من به شخصه در آسيا اركسترهايي مانند ژاپني و تايلندي را رهبري ميكنم و در منطقه آسياي شرقي هم به غير از ايران، اركستري را رهبري نكردهام اما اگر فعاليتهايش ادامه يابد با اركسترهاي آسياي شرقي قابل قياس خواهد بود. روحاني در خصوص جايگاه اركستر سمفونيك تهران در مقابل ديگر اركسترهاي دنيا افزود: در تمام روزهايي كه با اركستر سمفونيك تهران تمرين داشتم، اعضا خيلي شايستگي از خودشان نشان دادند، يعني توانايي زياد دارند. يادم هست سالهاي پيش يكي از اين برنامههاي اركستر را صرفا براي اينكه نزد خودم داشته باشم، ضبط زنده كردم و وقتي اين قطعات را براي دوستان موسیقیدانم در آمريكا گذاشته بودم باورشان نميشد كه اولا در ايران اركستر سمفونيكي وجود داشته باشد كه فعال باشد و ثانيا با آن كيفيت بتواند بنوازد. اين آهنگساز بيان داشت: به نظرم همه اين موارد به اين برميگردد كه چه كسي با اركستر كار ميكند. البته توانايي يك رهبر خوب اركستر در كيفيت کار نوازندگان خيلي موثر است. مثلا وقتي اثري چون سمفوني 5 بتهوون با يك اركستر و 2 رهبر مختلف اجرا ميشود، صداي متفاوتي به گوش ميرسد در واقع قطعه همان است اما ايجاد صداي متفاوت به حضور 2 رهبر مختلف مربوط ميشود و نوع صدادهي فقط بستگي به اين دارد که چه كسي با اركستر كار ميكند.
بلوز چیست؟ برخی از موسیقی شناسان برای این سبك موسیقی تعریف ساده ای ارائه می كنند : "توالی آکوردهای I، IV و V در یك قالب 12 تایی كه معمولاً ریتم 4/4 دارد و از گام خاصی به نام Blues Scale استفاده میکند." باید اضافه کرد که گونه های متفاوتی از این گام وجود دارد و نوع متداول آن معمولاً یك گام پنتاتونیك است كه در آن نتهای معروف به Blue notes وجود دارد. برخی نیز بلوز را موسیقی رنج و درد و حرمان سیاهان مهاجر آفریقا به آمریكا می دانند. ولی حقیقت این است كه هیچ یك از اینها تعریف مناسبی برای موسیقی بلوز نیست و برای طرفداران و شنوندگان موسیقی كه شناخت آنها نسبت به موسیقی از ادراك شخصی شان حاصل می شود، موسیقی بلوز تعریف دشوار و پیچیده ای دارد. شیفتگی مارتین اسكورسیزی، فیلمساز بزرگ آمریكایی كه اخیراً یك مستند هفتگانه در مورد موسیقی بلوز و تاریخ آن (با كمك كارگردانان بزرگی مثل كلینت ایستوود و ریچارد پیرس) ساخته است، در مورد این موسیقی آنقدر است كه می گوید: "واقعا اگر می توانستم گیتار [بلوز] بنوازم، هرگز فیلمساز نمی شدم. وقتی بچه بودم، اطرافم پر بود از صدای موسیقی. آن زمان می شد همه نوع موسیقی راشنید. از ترانه های فولكلوریك ایتالیایی گرفته تا ترانه های كانتری و وسترن ... اما وقتی به صدای خوانندگانی چون، بلی، جان لی هوکر و جفرسون گوش می دهی، قلبت به تپش می افتد و تحت تأثیر مایه های عاطفی نیرومند و بی پیرایه آن قرار می گیری که درست اعماق روح و روان تو را نشانه رفته است، بلوز یعنی همین". از نظر تاریخ پیدایش، موسیقی بلوز ابتدا در اواسط قرن 19 توسط سیاهان مهاجر از آفریقا كه عمدتاً به نواحی جنوب و جنوب شرقی آمریكا مهاجرت می كردند پدید آمد. گفته می شود كه در مزارع جنوب، زمانی كه سیاهان برده از طلوع خورشید تا غروب به كارهای سخت و طاقت فرسا مشغول بودند، ناراحتی خود را با سر دادن آهنگهای خود ساخته بصورت فریاد ابراز می كردند كه این آوازهای دسته جمعی بصورت پرسش و پاسخ بین دو یا چند گروه از كارگران را فریادهای مزرعه ای (Field Hollers) می گفتند. (اصولاً به همین دلیل، یكی از بارزترین مشخصه های موسیقی بلوز، سوال و جوابی بودن ترانه و ساز و همچنین فی البداهه بودن نوازندگی در آن است.) بعدها و پس از آزادی برده ها این آوازخوانی در اجتماعات و حتی در كلیسا دنبال شد و به تدریج با آشنا شدن با سازهای اروپایی آنها گیتار، هارمونیكا و پیانو را در موسیقی خود به كار بردند تا به موسیقی خود شكل و فرم بیشتری بدهند. تولد بلوز در یك شب گرفته در سال 1903، W.C.Handy كه رهبر یك اركستر موسیقی جاز بود در یك ایستگاه قطار كاملا خلوت در نزدیكی می سی سی پی منتظر قطار نشسته بود. به دلیل تأخیر چند ساعته قطار، هندی روی نیمكت چوبی ایستگاه قطار به خواب رفت. ناگهان با صدایی از خواب بیدار شد و خود را یکه و تنها رودررو با سیاه پوست قوی هیكلی دید كه در كنار او نشسته و ترانه ای در مورد رفتنش به جنوب، بصورت فی البداهه می خواند. مرد لبه چاقو را روی سیمهای گیتارش می لغزاند و گیتار می نواخت. او یك خط از شعرش را سه مرتبه و با آكوردهای مختلف می خواند و با گیتار به آن جواب می داد. هندی بعدها اذعان كرد :" این عجیب ترین و مرموزترین چیزی بود كه تا به آن روز شنیده بودم" و آنچه مرد سیاه پوست می خواند چیزی نبود جز بلوز. در سال 1912، هندی كه شیفته موسیقی بلوز شده بود، شروع به جمع آوری، تدوین و انتشار نتهای موسیقی بلوز كرد. انتشار دو اثر"Memphis Blues” در این سال و متعاقب آن "St.Louis Blues” ( در سال 1914) با استقبال عامه مردم روبرو شد وموجب محبوبیت بیشتر آن درچرخه موسیقی آمریکا گردید. به این ترتیب موسیقی بلوز رسماً متولد شد و به جرات می توان گفت كه تولد رسمی خویش را مدیون هندی بود. طی سالهای اولیه قرن بیستم، موسیقی بلوز به تدریج به تگزاس، لویزیانا، می سی سی پی و حتی سواحل غربی گسترش یافت به گونه ای كه ناحیه دلتای می سی سی پی تبدیل به مهد شكل گیری سبكی از موسیقی بلوز شد كه به دلتا بلوز معروف است و امروزه اصیل ترین و تأثیر گذارترین سبک بلوز محسوب می شود. در سال 1920، اسمیت كه اولین خواننده زن بلوز بود، با اجرای ترانه ای به نام کریزی بلوز این سبك موسیقی را بیشتر مطرح نمود. (هرچند كه هنوز فرم كلی بلوز تحت تأثیر جاز بود). در ماه اول، 75000 نسخه از صفحه این آهنگ فروش رفت و این موفقیت سبب شد شرکت Race Records به عنوان اولین شرکت ضبط آثار بلوز اقدام به انتشار آثاری از Ma Rainey و Bessie Smith نماید و در ادامه آثار خواننده هایی مثل جفرسون و پاتون و... موسیقی بلوز را به گوش شنوندگان عادی رساند. هرچند در ابتدا سیاه پوستان طرفداران پر و پا قرص این موسیقی بودند، ولی به تدریج و با ظهور انواع جدید بلوز كه سازهایی چون گیتار الكتریك، هارمونیكا و حتی سازهای بادی را به كار می گرفت، طیف مخاطبین این نوع موسیقی نیز وسیعتر شد.
لوی استروس، ساختار را نوعی سرمشق می داند که دست کم چهار ویژگی داشته باشد: نخست آنکه از اجزایی تشکیل شود که تغییر یکی از آنها دیگر اجزا را نیز دگرگون کند؛ دوم آنکه بتوان آن را در گروهی از دگرگونی ها جای داد که به نوبه خود نمونه های دیگری از سرمشق اولیه را بسازند؛ سوم آنکه در آن خاصیت پیش بینی وجود داشته باشد، یعنی دگرگونی یکی از عناصر به واکنشی ساختاری منجر شود که بتوان آن را از قبل پیش بینی کرد و چهارم آنکه کارکرد ساختار در همه جلوه های محسوس و مشهود آن نمایان باشد. مفهوم ساختار به مثابه «سرمشق» که لوی استروس بر آن تأکید می کند، حضوری مداوم در قرن بیستم دارد. جامعه شناسانی نظیر وبر و مفهوم نمونه های آرمانی او، زیمل و مفهوم صورت گرایی او در ابتدای قرن و نظریه پردازانی چون لومان و نظریه ساختارگرایی کارکردی او و پارسونز و نظریه کارکرد گرایی ساختاری اش در اواخر این قرن، همواره این نیاز را نشان داده اند که برای درک پدیده های اجتماعی، شرمشقی ذهنی، ساده و ایستا از آنها مجسم کنند تا بتوانند واقعیت پیچیده و پویای جامعه را درک کنند. اگر از گشتالتیسم و دیدگاه خاصش که آن را در محدوده روانشناسی حفظ کرده، بگذریم، شناخت کارکرد درونی سرمشق بر اساس مطالعاتی انجام گرفت که به همت مردم شناسانی چون «موس»، «سوسور»، «تروبتزکوی»، «یاکوبسن» و محفل وین، از دهه 1920 به این سو پی گرفته شدند. گروه اول نظام خویشاوندی و گروه دوم ساخت زبان را پیش کشیدند. مطالعه نظام خویشاوندی، به رغم بهره برداری نظریه ساختار گرایی از نتایج آن، به دلایل متعدد عملاً در حوزه پژوهش مردم شناسی باقی ماند. زبان شناسی، برعکس توانست رشد شگفت انگیزی کند و به زودی زبان را به مثابه محور و قالب اصلی اندیشه انسانی در تمام جنبه های آن به اثبات رساند. زبان به زعم لوی استروس که خود بر دیدگاه های سوسور و باکوبسن تکیه می کند، دارای دو جنبه اساسی است: یکی صدا و دیگری معنی. دو جنبه ای که می توان آنها را با دال و مدلول، شکل و محتوا، انطباق داد. اسطوره و موسیقی نیز از این دو جنبه ریشه می گیرند. موسیقی، اوجی است از جنبه صوتی و اسطوره اوجی از جنبه معنوی زبان. رولان بارت، این معنی را به صورت «اصوات یک زبان بیگانه» در «آوای آشنای زبانی ناآشنا» می یابد. موسیقی گوش نوازی که دقیقاً زیباشناسی قالب را در معنی مورد نظر لوی استروس و جدایی این قالب را از محتوای معنوی آن بیان می کند. با وجود این، زیبایی موسیقی را نمی توان حاصل قالبی میان تهی دانست. برعکس باید با بارت در نوشته ای دیگر همداستان شد که در موسیقی، همچون در نقاشی، نوعی معنای «ناپیوسته» وجود دارد. «نشانه» زمانی «نشانه» می شود که تکرار گردد که «بازشناخته شود»، اما هیچ«نگاه» و هیچ «صدا» یی را نمی توان دقیقاً باز آفرید و از این روست که در برابر نظم نشانه های تکرار پذیر زبان، بارت پراکندگی نشانه های تکرار ناپذیر موسیقی و نقاشی را قرار می دهد. این درک از موسیقی ریشه ای کهن دارد. در عصر باستان نیز این بار معنوی، عنصری اصلی و لازم در موسیقی بود. به همین دلیل نیز لزوم به کارگیری آن در آموزش مطرح بود. افلاتون عقیده داشت که موازنه آرمانی در آموزش جنگجویان، با هنر بدنسازی از یک سو(قدرت و شهامت) و هنر موسیقی از سوی دیگر (ظرافت و نازک اندیشی) به دست می آید. ارستو این معنویت را در اصل تقلید می دانست. وی این اصل را غریزه ای طبیعی در انسان به شمار می آورد که عامل متمایز ساختن او از حیوان است. موسیقی به گمان ارستو دارای قدرت بزرگی بود: قدرت تقلید از خشم، اندوه، شادی، زیبایی، شهامت، دانش و سایر احساس ها و قابلیت های انسانی و از این رو وی بر آن بود که در آموزش کودکان باید از موسیقی استفاده کرد. اما سخن از موسیقی در ساختار گرایی، پیش از آنکه به این محیط شناختی و آموزش، پیوند داشته باشد، به خود مفهوم ساختار در آن مربوط می شود. باید توجه داشت که این مفهوم در تاریخ موسیقی شناسی، از پیش و همزمان با ساختارگرایان وجود داشته است. «رساله هارمونی» ژور در سال 1905 میلادی بر مفهوم نظام در موسیقی تأکید می کرد. «تاریخچه زبان موسیقی» اثر «موریس امانوئل» در سال 1928 و «مقدمه بر موسیقی معاصر» اثر «رنه لایبویتز» در سال 1947 که هر دو تا اندازه ای از مراحل نخست علم زبان شناسی ملهم شده بودند، از جمله مطالعاتی هستند که به مفهوم ساختار در موسیقی اختصاص داشتند. در دید ساختار گرایی، همانگونه که اجزای نظامی همچون نظام خویشاوندی با نظام زبان، تنها در ارتباط متقابل با یکدیگر معنی می یابند، موسیقی نیز مرکب از اجزایی است که با یکدیگر شبکه ای پیچیده از ارتباط ها و نقش ها می سازد. این شبکه در تمامیت خود حامل و ناقل یک معنی و یک شکل است که در مجموع با آفرینش یک اثر زیبا پایان می یابد. این نظام را از نظر ساختار گرایان می توان و باید در مفهوم اسطوره نیز دید. اسطوره را گاه به نمادی از واقعیت های دوردست یا نوعی خاطره، معنی و ابهام تعبیر کرده اند، گاه به بیان نمادین اساسی ترین احساس ها و ارزش های هر جامعه و گاه به تلاش نمادین انسان ها برای درک رویدادی شگفت انگیز در طبیعت. در قرن نوزده، مردم شناسانی چون تایلور، بوآس و فریزر، مفهوم اسطوره را به شدت با مفاهیمی چون «جادو» در آمیخته بودند و در درک آنها، کمابیش همان کاستی ها و مبالغه هایی به چشم می خورد که درکل مردم شناسی و انسان شناسی این قرن. در طول قرن بیستم، اسطوره ها به تدریج بدل به زمینه ای شدند که متفکران تلاش می کردند کلید حل تمام معماهای بشری را در آنها بجویند. فروید و یونگ در روانشناسی، اوتو و الیاده در تاریخ ادیان، اصل و اساس تحلیل های خود را بر نماد شناسی اسطوره ها نهادند. الیاده به ویژه تأثیری فوق العاده برکلیه متفکران معاصر داشت. مفهوم اسطوره در نظر او با مفهوم «سرنمونه» یا «صورت نوعی» پیوند می خورد. به عبارت دیگر، اسطوره ها بیانگر تاریخ آغازین معرفی می شدند که پیش از تاریخ واقعی انسانها قرار می گیرد، تاریخی که انسان هنوز به آنچه امروز هست، یعنی به موجودیت فانی خود، به جنسیت و به اجتماعی بودن و لزوم سازمان یافتگی، نظم و کار پی نبرده است. در جایی نیز، الیاده کارکرد اصلی اسطوره ها را «تعیین سرمشقهای نمونه تمامی فعالیت های انسانی» می داند. ساختارگرایی منیز از ابتدای همین قرن، به ویژه با تکیه بر زبان شناسی تطبیقی، از خلال آثار دومزیل و بنونیست و سرانجام لوی استروس و بارت، توانست اسطوره شناسی ساختاری را پایه ریزی کند. هدف در ساختار گرایی پیش از آنکه یافتن و تحلیل معنی تک تک اسطوره ها باشد، پی بردن و تحلیل روابط تکرار پذیر و پیوسته میان اجزایی که آنها نیز در ترکیب تکرار پذیر با یکدیگر قرار می گیرند، بوده است. استروس ساختار اسطوره را کاملاً با ساختار زبان منطبق می داند. اسطوره همچون زبان از واحد هایی کوچک تشکیل می شود. واج ها در زبان، اینجا به صورت سازه های اسطوره بیان می شوند. البته اگر خواسته باشیم موضوع را دقیق تر کنیم، با تکیه بر زبان می توانیم بگوییم حرکت سه مرحله ای از 1- واج به 2- کلمه و سپس به 3- جمله، در موسیقی تنها دو مرحله اول نت و سوم یعنی جمله وجود دارد و در اسطوره دو مرحله دوم یعنی کلمه و سوم یعنی جمله. پس سازه های اسطوره ای را باید در حد کلمات یک زبان شمرد که به نوبه خود واحد های بزرگتری را می سازند و نوعی روابط مشخص با یکدیگر بر قرار می کنند. روابط اسطوره ای نیز در واقع، معنی چنین روابط و ساختاری است. بنابراین شبکه این اجزا و نوع روابط آنهاست که معنی واقعی اسطوره ها را می سازد. ساختار گرایی با چنین برداشت خاصی از موسیقی و اسطوره است که این دو پدیده را در کنار یکدیگر قرار می دهد و تلاش می کند به منطقی مشترک در آنها برسد. لوی استروس ابتدا به پیوندی تاریخی اشاره می کند و سپس گذشته از شباهت ساختاری آن دو پدیده، شباهتی را نیز در شکل و محتوای موسیقی و اسطوره و در چگونگی تأثیر گذاری آنها می بیند. درک یک روایت اسطوره ای، درست مانند درک یک اثر موسیقی تنها در مجموعه و تمامیت آن و یا لااقل با درک مضمون های گوناگون آن و پیوند میان آنها ممکن می گردد. از لحاظ تاریخی، با دوران نوزایی و در طول قرن هفدهم است که روایت های اسطوره ای رفته رفته اهمیت خود را به مثابه یک سبک ادبی از دست می دهند. در این قرن، رمان پا به عرصه وجود گذاشته است و با گام های آهسته اما محکم، به تدریج بخش بزرگی از فضای ادبی را به خود اختصاص می دهد. در این زمان اتفاق دیگری نیز می افتد. موسیقی اروپایی، یعنی آنچه امروز با نام موسیقی کلاسیک می شناسیم نیز به تدریج شکل می گیرد. آغاز قرن هجدهم با موج اندیشه خلاق باخ در موسیقی همراه است. «فوگ» متولد می شود و در نیمه قرن هجدهم، «سمفونی» با بتهوون و در انتهای این قرن «اپرا» ابتدا با موتزارت و در قرن بعد با واگنر به اوج خود می رسند. اینجاست که بزعم لوی استروس انتقال معنایی از روایت اسطوره ای به روایت موسیقی صورت می گیرد. به عبارت دیگر، اسطوره بخشی از کارکرد های اجتماعی خود را به موسیقی منتقل می کند. معنی به شکل و مدلول به دال باز می گردد. این انتقال در شکل های متفاوت موسیقی کلاسیک، خود را آشکار می کند به صورتی که به عقیده لوی استروس می توان هر یک از شکل هایی مثل فوگ، واریاسیون و غیره را با شکل هایی مشابه اسطوره ای مقایسه کرد. آخرین مرحله از این روند، در تحول موسیقی کلاسیک در طول قرن بیستم به ویژه از شوئنبرگ و موسیقی سریل به این سو، داده های قضیه را تغییر دادند و فصلی تازه در تحلیل پیوند میان موسیقی و اسطوره گشودند که شاید بتوان در آن همچون استروس، رابطه ای با کمرنگ شدن سبک ادبی رمان و از میان رفتن تدریجی آن و انتقال به سبک های جدید ادبی یافت. موسیقی و اسطوره به رغم قرابت معنوی و صوری با یکدیگر، در روندی از جدایی جبران ناپذیر قرار گرفتند: «موسیقی و اسطوره خواهرانی زاده زبان بودند، خواهرانی که سرانجام هر یک راه خویش را پیش گرفت، یکی به سوی شمال و دیگری به سوی جنوب، و دیگر، هرگز یکدیگر را بازنیافتند.».
تنبور،سازباستانی «تنبور» يکی از سازهای باستانی و عرفانی ايران زمين است که بيشتر در نواحی غرب و شرق ايران رايج است. از قرائن و شواهد تاريخی و يافته های باستان شناسی بر می آيد که اين ساز قدمتی 6000 ساله دارد ومهم ترين سند تاريخی در اثبات ادعای مذکور،مجسمه ای است که در حين حفاری در حوالی مقبره حضرت دانيال نبی، واقع در شوش، به دست آمده و اين مجسمه نشانگر دو مرد نوازنده است که در دست يکی از آنها تنبور قابل تشخيص است و قدمت اين اثر به قبل از ظهور حضرت موسی(ع) يعنی به 3 الی 4 هزار سال قبل از ميلاد مسيح می رسد. يکی ديگر از قديمی ترين نشانه هايی که از اين ساز در دست می باشد، سازهايی است که در تپه بنی يونس و کيون جيک واقع در حوالی شهر موصل بر روی ديوار ترسيم شده اند. هرچند نمی توان با دقت ويقين زمان اختراع اين ساز را تعيين کرد، اما به صراحت می توان گفت که ساختن و نواختن تنبور به قرن ها پيش از ظهور اسلام بر می گردد به طوری محققين معتقدند که اکثر سازهای زهی، از اين ساز کهن مشتق شده اند و «هلمهلتز» محقق آلمانی در اين زمينه می گويد: [پرده بندی تنبور، پايه و اساس موسيقی ايرانی بوده که در زمان ساسانيان شکل گرفته و به همین دلیل اين ساز را پدر «تار» ناميده اند] تنبور در زمان اشکانيان و ساسانيان از جايگاه رفيعی بر خوردار بود. به طوری که ابن خرداد در رساله اللهو والملاهی درباره موسیقی عصر خسرو پرویز می نویسد: [ایرانیان معمولاً عود را با نای و زنای را با طنبور و... می نواختند] و در فرهنگ دهخدا به نقل از کريستن سن، سازهای زمان ساسانيان: عود، نای، تنبور، مزمار و چنگ معرفی شده اند و مسلماً در زمان خسروپرويز، تنبور بسيار مورد توجه بوده و تصاوير حک شده بر ديوار عمرا که نوعی تنبور در آن قابل تشخيص می باشد نيز مبين اين ادعا است. پس از پيدايش اسلام نيز، اين ساز در زمره سازهای مورد تحقيق از سوی دانشمندان اسلامی و نيز مورد توجه شاعران بزرگی چون مولوی و منوچهری دامغانی بوده است. بانگ گردش های چرخست اين که خلق می سرايندش به طنبور و به حلق (مولوی) به ياد شهريارم نوش گردان به بانگ چنگ و موسيقال و تنبور (منوچهری دامغانی) خنياگرانت فاخته و اندليب را بشکست نای در کف وطنبور درکنار (منوچهری دامغانی) هم اکنون تنبور را در بين اقوام مختلف آسيای ميانه و سرزمين های اسلامی با نام های «دومبرا»، «چونگور»، «تونبره»، «تنبورا»، «تامبور» و «تنبور» می توان يافت. اين ساز در شرق و غرب ايران به وفور و در نواحی شمال عراق و شهرهای مرزی ترکيه و ايران در حد کمتری با نام ها و شکل های مشابهی ديده می شود. تنبور رايج در منطقه غرب ايران و عراق، تنبور تيسفونی ناميده می شود که دارای کاسه ای گلابی شکل، دسته ای بلند و 12 تا 14 پرده می باشد و در مناطق مختلف استان کرمانشاهان از جمله شهر کرمانشاه، کرند غرب، گهواره، صحنه، ماهيدشت، دينور و ... و برخی روستاهای همدان و اسدآباد و نهاوند رايج است. در حال حاضر تنبور در استان کرمانشاهان و مناطق کرد نشين، ساز اساسی در تک نوازی و هم نوازی می باشد و می توان ادعا کرد که بدون اين ساز، موسيقی عرفانی اين مناطق هيچ گاه معنای کاملی ندارد و همين امر چنان قداستی بدان بخشيده که در برخی مناطق بدون داشتن وضو آن را نمی نوازند و نوازندگان آن از گزيدگان قوم بوده و دارای ارزشی معنوی در بين مردم می باشند.
از ۹ سالگی وارد دنیای موسیقی شد . با سنتور شروع کرد . با وسایل ابتدایی برای خودش وسیلهای شبیه سنتور ساخت . والدین وی با مشاهده علاقه وی به موسیقی برایش سنتور تهیه کردند و وی اموختن آنرا شروع کرد . پدرش ضرب میگرفت و او می نواخت و حتماً ریتمش را به کمک پدر کنترل میکرد . صبح زود تمرین میکرد و بعد از تمرین به مدرسه میرفت . کوک آنرا سریع آموخت .دوره صعود وی به جمع ستارگان پاپ البته با یاری علی معلم و فریدون شهبازیان بود . ملودیهای ساخته مجیداخشابی بر مبنای تمهای کاملاً شرقی است که سعی شده بیشتر از آلات موسیقی سنتی بهره ببرد وی همچنین نویسنده کتاب نوازندگی در استودیو می باشد که در آن ضمن تحقیق ، جمع آوری و تدوین اطلاعات پراکنده و در نهایت نگارش تجربیات شخصی خود مجموعه ای از : مبانی ، تعاریف ، سرفصل ها و اصول علمی و عملی مهارت های مورد نیاز و مرتبط با امر ضبط موسیقی را برای علاقمندان به فراگیری هنر نوازندگی در استودیو فراهم آورده است .
و کارهایی چون گمگشته وهمراز و پریزاد از کارهای پاپ وی هستند همچنین در حال تکمیل آلبوم آیینه رو ((Ayeine Roo)) که چهارمین آلبوم حرفه ای او محسوب می شود می باشد .
تنظیم در موسیقی به مرحله بعد از آهنگسازی گفته میشود که طی آن چیدمان سازها، جملهبندی اثر و لحن نتها بر پایه قوانین کنترپوئن و هارمونی مشخص میشود.[۱]
تنظیمکننده که یک قطعه را برای سازهای مختلف مینویسد، باید با قابلیتهای سازهای گوناگون بهخوبی آشنا باشد. در واقع یک تنظیم کننده در موسیقی با کلام لحن خواندن یک ترانه که ملودی میباشد را با استفاده از نت هاو ریتم های متناسب با آن ملودی که ممکن است با سمپل یا سازهای زنده اجرا شوند را به یک اثر موسیقیایی کامل تبدیل میکند.
فریبرز لاچینی در سال ۱۳۲۸ در تهران زاده شد. وی کار حرفهای را با نوشتن موسیقی برای کودکان با خلق اثر بهیاد ماندنی آواز فصلها و رنگها در سن ۱۸ سالگی شروع کرد.آرم برنامه کودک تلویزیون ایران برای بیش از بیست سال، از آثار وی بود.
قبل از انقلاب اسلامی در ایران او برای خوانندگان موسیقی پاپ نیز آهنگهای متعددی ساخت. فریبرز لاچینی بعداز انقلاب به اروپا سفر کرد و در دانشگاه سوربن در پاریس به تحصیل در رشتهٔ موسیقیشناسی پرداخت. از این زمان بود که موسیقی اروپایی تأثیر زیادی بر روی آهنگهای بعدی او گذاشت.
بعداز بازگشت به ایران، آلبوم هایی برای تکنوازی پیانو ساخت و اجرا کرد که در واقع ترکیب عالی و مناسبی از موسیقی ایران و غرب به حساب می آیند. مشهور ترین آنها پاییز طلایی بود، که سالهاست در ایران و خارج از ایران فروش زیادی دارد.
پس از آن او شروع به آهنگسازی با استفاده از تکنولوژی جدید و کامپیوتر، برای فیلمها کرد. تا سال ۱۹۸۸ او برای بیش از یکصد فیلم سینمایی آهنگ ساخت که برخی از آنها نه تنها در ایران بلکه در آمریکا، اروپا و حتی دیگر کشورهای آسیایی به نمایش درآمدند.
محمد معتمدی: حضور استاد لطفی، پژواک دوباره موسیقی اصیل ایرانی است
ایسنا: محمد معتمدی خواننده جوان گروه موسیقی شیدا گفت: طی 70 سال گذشته موسیقی اصیل ایرانی هیچ زمانی چنین جایگاهی نزد عامه مردم نداشته است. محمد معتمدی در آستانه کنسرت گروه شیدا در گفت و گو با خبرنگار ایسنا در شیراز افزود: اجرای کنسرت با تک نوازی استاد محمدرضا لطفی ارزش زیادی به خصوص برای هنرمندان هم نسل من دارد و اگر بتوانیم استفاده بیشتری از این افراد تا زمانی که هستند و ساز میزنند، داشته باشیم موفقیت بزرگی خواهد بود. گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی در روزهای چهار و پنجم تیرماه در شیراز اجرا خواهد داشت. معتمدی در ادامه این گفت و گو خاطرنشان کرد: به رغم آنکه موسیقی سنتی ایرانی امروز بسیار گسترده شده اما آنچه گروه شیدا و استاد محمدرضا لطفی را از سایرین متمایز میکند پایبندی به اصول اساسی موسیقی کلاسیک ایرانی است. این خواننده جوان موسیقی سنتی با بیان اینکه فعالان موسیقی ایران به واسطه جو حاکم براین فضا، به تدریج از موسیقی سنتی فاصله گرفته اند، تصریح کرد: حضور مجدد استاد لطفی عاملی موثر در رسیدن صدای موسیقی اصیل ایرانی با معیار اصلی آن به گوش مردم به شمار می رود. وی ادامه داد: مشخصه اصلي گروه شيدا صدادهي منحصر به فرد آن است زیرا وقتي يك گروه 15نفري قرار است به صورت اركستر قطعه اي را بزنند، يكصدا و خوش صدا شدن اين اركستر كار ساده اي نيست و آدم هاي بسيار خاصي بودند كه در موسيقي ايراني توانسته اند صداي خوبي از اين اركستراسيون بگيرند. وی درباره اپرای مولوی و اجرای آن در شیراز گفت: این کار دومین اجرا در این زمینه بود و باتوجه به اینکه سابقهای در ایران نداشته تجربه موفقی بود و متاسفانه در سالهای اخیر اجراهای موسیقی و دیگر هنرها در شهرستانها به نسبت تهران کمتر بوده که اجرای این اپرا و کنسرتهای موسیقی بسیار کار خوبی است. این خواننده جوان موسیقی سنتی ایرانی در خصوص کنسرت شیراز گفت: در کنسرت شیراز یک رپرتوار کاملا جدید از استاد لطفی شامل چهار مضراب، پیش درآمد، تصنیف و فرم موسیقی کلاسیک ایرانی اجرا می شود که ویژگی مهم این کنسرت و آثار جدید استاد لطفی است. وی درباره تمرین گروه شیدا برای این کنسرت گفت: گروه شیدا هیچ زمانی برای یک کنسرت خاص تمرین نمیکند بلکه با صلاح دید سرپرست گروه، در تمام ماهها و هفتههای سال تمرین خود را دارد بنابراین یک صمیمیت خاص بین گروه ایجاد شده است. به اعتقاد معتمدی جایگاه امروز موسیقی اصیل ایرانی در بین اقشار مختلف مردم در 70 سال گذشته مشهود نبوده به گونه ای که موسیقی اصیل ایرانی امروز در دل و خانههای مردم نفوذ کرده است. این فعال عرصه موسیقی با بیان اینکه موسیقی امروز ایرانی از نظر محتوا از موسیقی اصیل ایرانی فاصله گرفته است، اضافه کرد: دلیل این فاصله تلاش هنرمندان برای انطباق خود با ذائقه مردم است در حالی که موسیقی زمانی رشد خواهد کرد که هنرمند سلیقه سازی کند نه اینکه خود را با سلیقه مخاطب هماهنگ کند. وی وجود این گرایش در اغلب هنرمندان را توجه به مسایل مادی و تامین آن دانست و گفت: اگر این روند ادامه پیدا کند در دراز مدت آسیب محسوسی به موسیقی اصیل ایرانی وارد می شود.
محمد نوری (زادهٔ ۱ دی۱۳۰۸–درگذشتهٔ ۹ مرداد۱۳۸۹) خوانندهایرانی بود. محمد نوری موسیقی را زبانی جهانی و از آن تمام اقوام و ملتهای روی زمین میدانست و از همین رو به اقتباس و الهام از هنر کلاسیک غرب معتقد بود.[۱] او برنده جایزه «خورشید طلایی» (۵۰ سال صدای متفاوت و ماندگار) در سال ۷۸ از جشنواره مهر و دارای مدرک درجه یک هنری خوانندگی از و وزارت ارشاد بود. وی در سال ۱۳۸۵ (چند سال پیش از مرگش) به عنوان چهرهٔ ماندگار برگزیده شد.[۲][۳]
دههٔ بیست، دوران آغاز نوعی تفکر در شعر و موسیقی آوازی درمیان مردم ایران، بهویژه نسل جوان بود که بخشی را میتوان متأثر از نشر و پخش وسیعتر موسیقی علمی و آثار فولکلور کشورهای مختلف جهان ازطریق رادیو و صفحات گرامافون دانست. «محمد نوری» در همین سالها - سنین نوجوانی - با خواندن اشعار نوینی که برروی نغمههای روز مغربزمین و برخی قطعات
محمد نوری فارغالتحصیل هنرستان تئاتر، زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران، و مبانی تئاتر از دانشکدهٔ علوم اجتماعی بود. او پس از انقلاب اسلامی و پس از مدتی سکوت، فعالیت هنری خود را با آلبوم در شب سرد زمستانی همراه با فریبرز لاچینی و احمدرضا احمدی در سال ۱۳۶۸ از سر گرفت و این همکاری بعدها با آلبوم آوازهای سرزمین خورشید ادامه یافت. در سال ۱۳۸۵ او از سوی سازمان صدا و سیما به عنوان چهره ماندگار موسیقی انتخاب و معرفی شد.[۵]
سرانجام پس از سالها مبارزه با بیماری سرطان مغز استخوان و وخامت وضعیت جسمانی در شامگاه ۹ مرداد۱۳۸۹ در بیمارستان جم در تهران در گذشت.[۶]
۱. در شب سرد زمستانی ۲. داستان زندگی من ۳. قو ۴. بر سر قایقش ۵. تو را من چشمدرراهم ۶. از دور ۷. داستانی نه تازه ۸. هنگام که گریه میدهد ساز ۹. ریرا ۱۰. پدرم ۱۱. خانهام ابریست ۱۲. اجاق سرد
واقعاً چه معیاری برای تمیز دادن موسیقی خوب و غیر خوب وجود دارد؟ جواب دادن به این سوال ها غیر ممکن است، زیرا تعریف موسیقی این هنر را همانند سیالی خیالی معرفی می کند که در هر ظرف اندازه گیری به همان شکل ظرف در می آید و طبقه بندی کردن آن همانند این است که ما بگوییم فقط یک ظرف با یک اندازه تعریف شده و یا سلیقه ای وجود دارد. این همان اتفاقی است که برای موسیقی هایی که می شنویم بوجود آمده است. یعنی قبل از تولید موسیقی شکل آن از قبل تعیین شده و قالب آن طراحی شده است. درست مثل تولید لاستیک خودرو که در قالب های از قبل مشخص شده ساخته می شود و تنها فرق بین آنها اندازه آنها و تعداد شیارهای روی آن است. موسیقی یک هنر انتزاعی است که در هنگام ساخت آن فقط روح خالق هستی به روح خالق موسیقی مرتبط می شود و اگر در این میان باید و نباید های اشخاص دیگر وجود داشته باشد، آن موسیقی خشک و بی روح می شود، درست همانند بسیاری (نه همه) موسیقی های مجازی که امروزه بیرون می آید. بدون توجه به سبک شناسی موسیقی و قبول احتمال سنت شکنی؛ قالبی که برای موسیقی به اصطلاح قالب «موسیقی خوب» و« موسیقی قابل قبول » ساخته شده بسیار کلیشه ای و سلیقه ای خواهد بود. تمامی آهنگسازان معروف دنیا در هر سبکی که فعالیت می کنند در اصل تنوع در ساخت موسیقی متفق القول هستند وگرنه تمامی موسیقی های آنها تکراری و خسته کننده می شود. در اصل اول موسیقی ساخته می شود بعد سبک آن طبقه بندی می شود و در موارد متعددی آهنگسازان در سبک های مختلف آهنگ سازی می کنند. حال با توجه به موارد مطرح شده موسیقی خوب چیست؟ به نظر من همه موسیقی ها! شاید این جواب برای افرادی که طرفداران یک سبک موسیقی هستند گران تمام شود. ولی،اگر به این مسئله بصورت کلی و از بیرون (نه از درون) نگاه کرد، آیا خوب بودن موسیقی فقط نظر مخاطبان آن نیست؟ یعنی اگر شما برای یک گروه از طرفداران موسیقی کلاسیک، موسیقی محلی بومیان استرالیا را پخش کنید، آیا به نظر آنها این موسیقی خوب است؟ بیایید کمی سؤال را سخت تر کنیم، اگر برای گروهی که طرفدار پروپا قرص موسیقی سنتی باشند موسیقی پانک راک پخش کنیم ،آیا آنها حاضر خواهند بود حتی به یک دقیقه از آن موسیقی گوش کنند؟ بدون توجه به شناخت کامل از مقوله سبک شناسی موسیقی و قبول این مسئله که در هر جامعه پویا سلیقه های بی شماری هستند که احترام به آن سلایق نشانه رشد فکری و اجتماعی است نمی توان عنوان "موسیقی بد" را برای هیچگونه موسیقی گذاشت. بنابراین با قبول این امر که هرگونه اثر هنری قابل نقد است باید قبول کرد که ممیزی موسیقی در هر صورت (چه قبل و چه بعد از پخش) کاملاً بی معنی است و فقط عنوان سانسور را می توان به آن داد. در هر جامعه پویا و رو به رشد، این مراکز فرهنگی و ایستگاه های رادیو و تلویزیون ها هستند که می توانند با پخش انواع موسیقی در سبک های مختلف و در برنامه های مختلف، آموزش سبک شناسی را به مردم بدهند و در نتیجه مخاطبان موسیقی های مختلف را با سبکهای مختلف طبقه بندی کرده و در نهایت آمار واقعی سلیقه مردم را بدست بیاورند. این آمار در نهایت به صنعت موسیقی رشد کافی را می دهد تا بتواند در انتخاب هنرمندان مورد قرارداد خود حرفه ای تر عمل کند. این آمار می تواند نشان دهد که هر سبک موسیقی در جای خود طرفداران و مخاطبین خود را دارد و اگر آن مراکز تخصصی و بدون اعمال سلیقه کلی گرایی عمل کنند موجب رشد همه سبک ها خواهد بود و از آنجائیکه در کشور ما صدا و سیما دولتی است، این برنامه ریزی می تواند بدون معضل اعمال فشار شرکت های تولید موسیقی انجام گیرد، معضلی که در بسیاری از کشورهای دنیا جلوی رشد موسیقی های کم طرفدارتر را گرفته است. در نهایت در دنیای امروزی که بسیاری از شرکت های تولید موسیقی به صنعت دیجیتال و پخش و فروش اینترنتی موسیقی روی آورده اند و رادیو ها و تلویزیون های اینترتی و ماهواره ای گوی سبقت را ربوده اند، مراکز فرهنگی ما باید با سرعت عمل و آزادی عمل بیشتری فعالیت کند تا عملا از عقب ماندگی موسیقی کشور جلوگیری کنند. ساخت و پخش و اجرای موسیقی برای آهنگسازان و نوازندگان هر سبکی از موسیقی مانند نفس کشیدن و یا غذا خوردن است. هر چه این امر عادلانه تر، منسجم تر و سریعتر انجام گیرد رشد موسیقی بیشتر و تعداد موسیقی های خوب نیز بیشتر خواهد بود،زیرا برای مخاطبین هر سبک ، آن موسیقی "خوب" خواهد بود. مبحث بعدی « موسیقی را خوب شنیدن » است. پس از انتخاب موسیقی، شنیدن درست آن یک مسئله مهم است. شنونده حتی اگر عاشق قطعه ای از موسیقی باشد ولی آن را با پارازیت، خرخر و کیفیت بد بشنود از آن رانده می شود. نه تنها تمامی تلاش آهنگساز و نوازندگان از بین می رود بلکه گوش شنونده به اصطلاح اهل فن « خراب » می شود. ما همگی درباره آلودگی صوتی یا خوانده ایم و یا شنیده ایم. آلودگی صوتی فقط صدای بوق خودرو ها و آژیر خطر آنها نیست. گوش کردن به موسیقی با کیفیت پائین نیز نوعی آلودگی صوتی است که در نهایت موجب آن خواهد شد که گوش شنونده نسبت به بعضی از فرکانس های مورد نظر آهنگساز و تنظیم کننده حساسیت خود را از دست بدهد. یکی از مهمترین تأثیرات این عمل این خواهد بود که شنونده دیگر به موسیقی اهمیت ندهد ویا فقط به شعر آن دقت کند در صورتی که در بسیاری از سبک های موسیقی (که در آن کلام وجود دارد) خود موسیقی دارای اهمیت بسیار زیادی است وبرای این گروه در اصل این موسیقی است که سبک را مشخص می کند. مشکل فنی دیگری که در حال حاضر نه تنها در ایران بلکه خیلی از کشورهای دنیا با آن دست به گریبان هستند مسئله شدت صدا بین برنامه های مختلف است. حتماً دقت کرده اید که گاهی به یک قطعه موسیقی در رادیو گوش فرا می دهید که ناگهان برنامه بعدی با صدای بسیار بلندتر تمامی هوش و حواس شما را در هم می ریزد و به قول استادی؛«هنگام گوش کردن به قطعه ای از موسیقی ملایم صدای تبلیغ نخود فرنگی با صدای بسیار بلندتر از موسیقی همانند فرو کردن میخی در گوش انسان را می آزارد.» این دو معضل در اصل مسائل فنی هستند. آلودگی صوتی دیگری که در هنگام پخش موسیقی وجود دارد مربوط به بخش اول این نوشتار است. بارها شده است که رادیو قطعه موسیقی را بدون مطرح کردن نام آهنگساز و یا خواننده (اگر با کلام باشد) پخش کرده و ناگهان قبل از پایان آن قطعه، قطعه موسیقی دیگر را در سبکی کاملاً متفاوت پخش می کند.
موسیقی نماینده ذوق خدادادی و اندیشه مردم دنیای کهن و ازهنرهای زیبا و نخستین جهان است که حتی پیش از آفرینش بشر بصورت صدای ریزش آب جویباران و آبشارها و زمزمه باد و حرکت برگ درختان و آهنگ دلنواز پرندگان خوش خوان و مانند آنها،جلوه گری می نموده است. آنگاه که بشر آفریده شد،طی صدها هزار سال عمر و پیمودن مراحل اولیه و ابتدائی تمدن، همگام با بوجود آوردن زبان و واژه و بکار بردن آن،در اثر هوش و غریزه فطری و خدادادی و انگیزه طبیعی، از نغمه ها و آوای طبیعی بوسیله حنجره و آلات گوناگون موسیقی تقلید کرد و این هنر زیبا و شادی افزا را بوجود آورد. موسیقی زبان حال بشر و نمودار احساسات و اندیشه هایی است که بصورت آهنگهای موزون و دلنواز، جلوه می نماید. وضع جغرافیایی و اقلیم،عواملی که بر حسب زمان در روحیات و معنویات مردم دست می دهد، نیازمندیهای زندگی، سابقه های تاریخی و پیشرفت فرهنگ و حتی دین،در موسیقی اقوام و ملل تأثیر گذاشته و از همین جهت است که موسیقی کشورها و طوائف با یکدیگر اختلاف دارند. آلات موسیقی اولیه بشر محدود بود،از شاخ و پوست و صدف و عاج حیوانات وزه کمان و خیزران اسباب و ادواتی شبیه طبل و نی و شیپور و سنج و زنگ ساخته اند. پژوهندگان و کاوشگران که کوششهای فراوانی برای خواندن لوحه های سومری پیدا شده در جلگه بین النهرین ونمایانیدن فرهنگ و هنر این قوم پیشرو و هنرمند باستانی بکار برده اند،برآنند که در یکی از لوحه ها به نواختن چنگ همراه با سرود آفرینش،اشاره گردیده است و آنان موسیقی پیش رفته ای داشته و با آلاتی از قبیل طبل و سنج و زنگ و فلوت و بوق و شیپور و چنگ و عود،آشنائی داشته اند. درون گور یکی از پادشاهان «اور» شهر قدیمی سومر،نقشی دیده شده که نمودار صحنه رقص بانوئی است در حال نواختن چنگ. در گور ملکه «شوب آد» ضمن کاوشهای باستان شناسان انگلیسی همراه ملکه،اشخاصی نیز دفن شده اند که در صف بانوان،یک نوازنده چنگ که تاجی بر سر دارد با چنگ خود دیده شده است. در تورات کتاب دینی قوم یهود، آمده است که حضرت داود پیغمبر آن قوم صدای خوبی داشته و سرایندگان و نوازندگان بسیاری در خدمت او بوده اند و به نغمه داودی معروف است. زبور با آهنگ مخصوص خوانده می شده است و از مندرجات این کتاب به پایه موسیقی و انواع سازهای یهودیان می توان پی برد. در اخبار یهود آمده که: «بعضی از کاهنان و روحانیون آنها هنگامی که می خواستند از چیزی خبر دهند، نی زنی را می گفتند برای آنها نی بنوازد و در نتیجه تأثیر نوای نی،حالتی شبیه بخواب مغناطیسی در کاهن پیدا می شده، آنگاه از آینده خبر می داده است. حضرت موسی(ع) از «یوبال» پدر نوازندگان جنگ «شالومو» یاد کرده است. دربار گاه حضرت سلیمان پیامبر و پادشاه یهود نوشته اند که خوانندگان با سنج و سه تار و هارپ وارد معبد می شدند، دو روحانی با شیپورهای خود ورود آنان را اعلام می داشتند. در جشنهای مذهبی یهود سازهایی همانند سنج و طبل نواخته می شده است. عیلامیها ساکنان قوم سرزمین استان خوزستان، سازی شبیه به سنتور داشته اند و در آثار آنها دو نمونه از دسته نوازندگان و سرایندگان دیده شده است. این نمونه در موزه بریتانیا و یازده نفرند که چنگ و نی و سنتور و یک آلت دیگر شبیه به ضرب می نوازند. آشوریها برای خشنودی خدایان خود سرودها و آوازهایی داشته که می خوانده اند و هشت یا نه جور ساز داشته اند. از جمله آلاتی که از این قوم پیدا شده، چنگ ذات الاوتار است که ۱۶ رشته سیم تار داشته و مربوط به هزاره دوم پیش از میلاد می باشد. این چنگ سه گوشه دارد و یک طرف آن پهن است. بابلیها بیش از سایر کشورهای قدیم با موسیقی سر و کار داشته اند. دانیال، رهبر دین یهود در کتاب خود از انواع سازها و موسیقی عصرش که در بابل سپری شده،یاد می نماید. فنیقی ها، لیدیها، فریکیه ها و درین ها و سایر اقوامی که تحت لوای شاهنشاهی بزرگ هخامنشی در آمدند، همه با موسیقی آشنا بوده،آلات و ادوات این هنر را داشته اند و چون همه این کشورها تحت نفوذ ایران در آمدند بنابراین اختلاط و نفوذ هنر موسیقی شان در موسیقی محلی و اصیل ایرانی بی تأثیر نبوده است. این آوازه ها در تشریفات و مراسم دینی و جشنها و مسابقه ها اجرا می شده و هنگام برگذاری آن یک عده از شرکت کنندگان قسمت جالب رقص را انجام می دادند و یا آنکه فقط یک عده دختران جوان قسمتهای ملایم سرود را می خواندند. تنها در نیمه اول قرن پنجم پیش از میلاد اشعار شعرای حماسه گو و داستان سرا با آواز دسته جمعی توأم با موسیقی و رقص به افتخار خدایان و قهرمانان می خواندند و وسائل موسیقی عبارت بوده است از چنگ و سه تار که به تدریج تعداد سیمهای آن به ۱۲ رشته رسیده بود. در چین باستان هم موسیقی پایه رفیعی داشته و حکیم بزرگ چینی «کنفوسیوس» با آنکه تعلیم موضوعات عالی را به مردم کم اندیشه غدغن کرده،درباره آموختن فن موسیقی تأکید کرده است. او معتقد بود که: «وقتی کسی موسیقی را درست فرا بگیرد و دل و جان خود را با آن همنوا سازد،قلب پرخلوص و آرام و سالم و طبیعی به سهولت کمال می یابد و کمال آن با سرور همراه است... بهترین راه اصلاح آداب و رسوم اینست که... به تنظیم موسیقی کشور توجه شود... آداب و موسیقی را هیچکس نباید دمی از نظر دوربدارد... نیکخواهی،قرین موسیقی و پرهیزگاری همراه با آداب نیکوست.» ژاپنیها معتقد بودند که موسیقی هم مانند زندگی از طرف خدایان به قوم ژاپن ارزانی گردیده است. ایزاناگی و ایزانامی (دو خدایانی که به امر خدایان سالخورده،ژاپن را آفریدند) هنگام آفرینش زمین سرود می خواندند و هزار سال بعد در سال ۴۱۹ امپراطور این کی یو هنگام گشایش یک قصر جدید. وقتی که این کی یو در گذشت، پادشاه کره هشتادتن خنیاگر به ژاپن فرستاد تا در مراسم تشییع جنازه او شرکت کنند. اینان دستگاهها و ابزارهای موسیقی تازه ای که از آن مردم کره و چین و هند بود به ژاپنیها آموختند. این بود مختصری از تاریخ و چگونگی موسیقی در کشورهای باستانی که به طور مقدمه بیان شد. موسیقی در ایران باستان: ایرانیان از همان دورانی که با سایر همنژادان خود یعنی طوائف آریائی در آغوش دشت و دمن بسر می بردند با نغمه های جانبخش موسیقی و خواندن سرود و عبارات منظوم،آن کشش و سروری را که دیدار مناظر دلپذیر طبیعت و آسمان صاف و نیلگون و رنگهای گوناگون افق،در هر پگاهی و شامگاهی بوجود می آورده، نمودار می ساخته اند. انگیزه هائی را که زیبائی و فریبندگی های این زندگی بی بند و بار و آزاد، در آغوش طبیعت، برای این مردم بوجود می آورده و با آهنگهای دلنواز غمزدا از دهان آنها بیرون می آمده، تاریخ در اثر نداشتن خط نتوانسته است آنها را ضبط نماید. اگر هر آینه ضبط شده بود، امروز ما از نحوه اندیشه و احساسات و تألمات آنان گنجینه های گرانبهایی داشتیم و لازم نبود به حدس و گمان متوسل شویم. منبع: تاریخ ما
محمود سنجری در بخشی از مقاله خود پیرامون «موسیقی، بازتاب صداهای کیهانی» میافزاید: هنر سنتی، با ریشه کردن در آیین و رسوم اصیل و اخذ کسوت رمزی، در کنار کارکرد فطری زیبایی شناسانه که خود تذکاری در جهت پاسداشت صفات الهی و جمال و جلال بی چون است، تصویری آئینه گون از نوع بشر و تعلقش به بی کرانهها را باز میتاباند. براساس این مقاله، در آینه هنر سنتی، مدارج و مراتب روح بشری همانگونه که مقتضای خلقت اوست، نشان داده میشود، علاوه بر آن، شان هر سنتی تامل در پدیدهها به مقصد کشف راز و رمز آنهاست. در مقام مقایسه به نظر میرسد شتاب و تطور هولناک هنر به اصطلاح مدرن گاه گاه جز غفلتی بزرگ و بحران ساز از مصادیق حقیقی و روح حاکم بر جهان، چیز دیگری نیست. مولف در این مقاله میافزاید: امروزه هنر سنتی در میان جوامع مدرن و نیمه مدرن کارکردی صرفا آرکئولوژیک یافته است، این نقاب موزهای و نمایشگاهی بر چهره هنر سنتی، مانع از آن میشود که انسان ضرورت بنیادین هنر را دریابد. در چنین جوامعی، هنر سنتی از فضای خود به دور افتاده است. در حقیقت اختصاصات زمانی و مکانی بروز هنر سنتی از میان رفته است. در این عصر انسان به گونهای موهوم و غیر قطعی به فاصله عظیم و دهشتناک میان خود و حقیقت وقوف یافته و دریافته که مدرنیسم با زرق و برق خود چیزی به جز غفلت تاریخی قدسی اسلاف نیست. نگاه پست مدرنیستی در حیطه معماری، ادبیات، نقاشی و موسیقی به گذشته، به حالتی رهیافتی و تحلیلی مینگرد. اما به دلیل خروج از فضای آفرینش هنرهای سنتی از جلمه هنرهای آیینی، دینی و قدسی که شامل تمام اجزای تمدن به میراث مانده از دوران مدرنیسم میشود، نمیتواند فراتر از نگاه آرکئولوژیک و تزئینی راهآوردی داشته باشد. به بیان دیگر در عصر فعلی ما خواهیم توانست کارشناس، متخصص و تحلیل گر در زمینههای مختلف هنرهای سنتی تربیت کنیم، اما از تربیت هنرمند در زمینههای مزبور با ناکامی مواجه خواهیم شد. زیرا محمل، متناسب با شان نزولی هنر سنتی نیست. نگارنده خاطرنشان کرده است: سردمداران هنر مدرن، بر سرشت تنوع طلبی و آینده جویی هنر مدرن تاکید میورزند. این تنوع و طلب تمایز در بیان هنری، به طور گستردهای خود را در مکاتب و سبکهای هنری روز نشان میدهد. تا آنجا که به نوعی فردیت دامن میزند در حالی هنر سنتی اساسا غیرفردی و شخصی است. در اینگونه هنر تجربه جسمی ارائه شده برتر و والاتر از تجربه حسی فردی است. گفتنی است غم و شادی منشعب از تجربه بشری در هنر سنتی، از حوزه روز مرگی فراتر رفته و مراتب “قبض و بسط” و “هیبت و انس” را در بر میگیرد. در بخش دیگری از این مقاله، از بدعت در موسیقی اصیل به عنوان خروج از بنیانهایی که موسیقی بر پایه آنها قرار دارد نام برده شده و میافزاید: در این میان بسیاری معتقدند که باید موسیقی را آزادانهتر و با اختیارات بیشتر تضعیف و اجرا کرد و هرگز نباید آن را در بند تعصبات کهنه و محدودیتهای گذشته قرار داد. بنابراین ضروری است که آن سوی بدعت و نوگرایی در زمینه موسیقی اصیل مشاهده شود تا شاهد از میان رفتن میراث کهن نباشیم. لازم به ذکر است، همنوازی سازهای ناهمگون، این حقیقت را آشکار میسازد که موسیقی اجرا شده به جهت تعلیق میان ذاتهای ناهمگون سازهای به کار رفته هیچ مشخصه و برآیند حسی و خطی که راهی به حکمت علیای موسیقی ببرد، ندارد و تنها مجموعهای از اصوات ناقص اتحاد و ضربان عوالم است.
معنای هنر در تاریخ فرهنگ و هنر انسانی، معنای هنر با نوعی الهام و اشراق همراه بوده است که گاهی عقل و ادراک انسانی از درک سرّ آن عاجز است. این موضوع نمایانگر این نکته است که هنر بیشتر با جان پاک هنرمند و یا سبک بیان او پیوند دارد، نه با صورتهای ذهنی و خیالی وی.
هنر در فرهنگ ایران کالبد هنر و ادبیات به خاطر انس با فرهنگ الهی و سنتی، جلوه و نمود معنوی و انسانی یافته است. این دریافت از هنر در ادبیات فارسی و عرفانی، به ویژه در زبان حافظ و مولانا، تجلی بارزتری از خود به نمایش گذارده است، چنانکه از این غزل حافظ، نوع بینش وی از هنر را میتوان درک کرد: قلندران طریقت به نیم جو نخرند قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
نگاه مولانا در مورد هنر نیز در این شعر عیان است: خود هنر دادن، دیدن آتش عیان نی گپ دل علی النار دخان (مثنوی)
معنای هنر
البته برای هنر، نمیتوان مانند اشیا و عناصر طبیعی، فرمول یا ضابطه خاص تعیین نمود، و از نظر منطقی، جنس، فصل و حد آن را ترسیم نموده و تعریف علمی از آن ارائه داد؛ چرا که هنر، امری معنوی است و در دل آن نوعی اشراق و شهود نهفته است.
توضیح اینکه، در جهان هستی امور معنوی قابل تعریف منطقی نیستند البته برای درک امور ذوقی و روحی به ارائه تعریف روشن از آنها نیاز نیست. درک و کشف ذوقی و وجدانی هنر و یا دریافت بی واسطه از آن مهم است، نه تعریف انتزاعی و منطقی. این موضوع تنها به هنر و زیبایی محدود نمیشود بلکه بسیاری از معانی بسیط و مجرد مانند وجود، حکمت، علم، عرفان، ادب، محبت، عدالت را نیز در بر میگیرد. از این امور نمیتوان تعریف حقیقی ارائه نمود زیرا این تعاریف در محدوده و قالب علوم میگنجد و امور شهودی و ذوقی را شامل نمیشود. به همین علت است که ذات هنر در دنیای امروز، هنوز به عنوان پدیدهای اسرارآمیز در ابهام باقی مانده و تعریف جامع و گویایی از آن ارائه نشده است. گویی هنر چونان قلهای دست نیافتنی است که انسان هرچه برای سلوک به آن تلاش به عمل میآورد، کمتر به کشف و شهود آن دسترسی پیدا میکند.
موسیقى تراوش احساسات و اندیشههاى آدمى و مبین حالات درونى وى مىباشد. شنیدن یک آهنگ آرامبخش و جذاب مىتواند پایانپذیر خستگى روزانه شما باشد. واژهٔ موسیقى که در عربى قَى تلفظ مىشود ریشهٔ یونانى دارد. از زمان منصور خلیفهٔ عباسى توجه به آثار یونانى آغاز شد و سپس در دوران هارون پنجمین خلیفهٔ عباسى (۱۹۸-۲۱۸ هـ) با تأسیس بیتالحکمه به اوج خود رسید. مقارن همین دوران بوده است که واژهٔ موسیقى راه یافته و بهتدریج جایگزین غناء عربى شده است.
براساس مدارک موجود واژۀ موسیقى و همخانوادههاى آن در مفاتیحالعلوم خوارزمى و رسالهٔ موسیقى اخوانالصفاء دیده مىشود که هر دو متعلق به سدهٔ چهارم هجرى (دهم میلادی) است. خوارزمى در تعریف موسیقى مىگوید: موسیقى به معنى پیوند آهنگهاست… . تعریف سادهٔ موسیقى یا صداهاى موسیقایی، صداهاى خوشایندى مىشود که انسان از شنیدن آنها احساس لذت مىکند.
با بالا رفتن سطح فرهنگ و هنر معلوم شد صداهاى خوشایند، صداهایى هستند که از نظمى خاص پیروى مىکنند و بین آنها نسبتهاى معینى وجود دارد. براى همین عدد در موسیقى داراى اهمیت بسیارى است. تا جائىکه فیثاغورث معتقد است که عدد اصل وجود در آفرینش است.
پیروان او اجسام را هر یک عدد مىداشتند و معتقد بودند که چون کرات آسمانى و افلاک از یکدیگر فاصلههاى معینى دارند، از نسبت آنها نغمهها ساخته مىشود و آوازها در اصل ناشى از حرکت افلاک هستند.
ابوعلىسینا مىگوید: موسیقى علمى است ریاضى که در آن از چگونگى نغمهها، از نظر ملایمت و تنافر و چگونگى زمانهاى بین نغمهها بحث مىشود تا معلوم شود که لحن را چگونه باید تألیف کرد.
ابونصر فارابى در احصاءالعلوم موسیقى را علم شناسایى الحان مىداند که شامل دو علم است: یکى علم موسیقى عملى و دیگرى علم موسیقى نظری. امروزه نیز این تقسیمبندى در موسیقى وجود دارد. افلاطون در تعریف موسیقى مىگوید: “موسیقى یک ناموس اخلاقى است که روح و جهانیان و بال به تفکر، و جهش به تصور، و ربایش به غم و شادی، و حیات به همه مىبخشد.”
مرحوم خالقى در کتاب نظى به موسیقى مىنویسد: “موسیقى صنعت ترکیب اصوات و صداهاست بهطورىکه خوشایند باشد و سبب لذت سامعه و انبساط و انقلاب روح گردد.”
و بتهوون در تعریف زیباى خود مىگوید: موسیقى مظهرى است عالىتر از هر علم و فلسفهای، موسیقى سنتى ایران شالم قطعاتى است که در مجموع بهعنوان ردیف موسیقى ایرانى گفته مىشود. امتیاز موسیقى ایرانى در امکانات وسیع مقامى و ملودىهاى غنى آن است. این موسیقى هنرى است بسیار ظریف و عمیق.
هنر، یکی از بارزترین جلوههای اسرارآمیز فرهنگ و تمدن انسانی است که همواره بر حیات انسانی سایه افکنده است. هر جا کاوشهای تاریخ تمدن و باستانشناسی، نشانی از تمدن و فرهنگ بشری و تجلی آن کشف میکند، در هر سرزمینی که تمدنی به عرصه ظهور میرسد، آثار و مظاهر گوناگون هنری، اعجاب پژوهشگران تاریخ تمدن و هنر را برانگیخته است و رموز ناپیدای آن، حکیمان را به اندیشه و تأمل فرو برده است. یک محقق تاریخ هنر، با مطالعه آثار هنری و جلوههای آن، سیمای روشنی از تمدن و فرهنگ بشری در سرزمینهای پیشین به نمایش میگذارد. هنر، از اسرار آفرینش و حیات فرهنگی انسان است که اندیشمندان علوم انسانی را به پژوهش بیشتر فرا میخواند.
موسیقى تراوش احساسات و اندیشههاى آدمى و مبین حالات درونى وى مىباشد. شنیدن یک آهنگ آرامبخش و جذاب مىتواند پایانپذیر خستگى روزانه شما باشد. واژهٔ موسیقى که در عربى قَى تلفظ مىشود ریشهٔ یونانى دارد. از زمان منصور خلیفهٔ عباسى توجه به آثار یونانى آغاز شد و سپس در دوران هارون پنجمین خلیفهٔ عباسى (۱۹۸-۲۱۸ هـ) با تأسیس بیتالحکمه به اوج خود رسید. مقارن همین دوران بوده است که واژهٔ موسیقى راه یافته و بهتدریج جایگزین غناء عربى شده است.
براساس مدارک موجود واژۀ موسیقى و همخانوادههاى آن در مفاتیحالعلوم خوارزمى و رسالهٔ موسیقى اخوانالصفاء دیده مىشود که هر دو متعلق به سدهٔ چهارم هجرى (دهم میلادی) است. خوارزمى در تعریف موسیقى مىگوید: موسیقى به معنى پیوند آهنگهاست… . تعریف سادهٔ موسیقى یا صداهاى موسیقایی، صداهاى خوشایندى مىشود که انسان از شنیدن آنها احساس لذت مىکند.
با بالا رفتن سطح فرهنگ و هنر معلوم شد صداهاى خوشایند، صداهایى هستند که از نظمى خاص پیروى مىکنند و بین آنها نسبتهاى معینى وجود دارد. براى همین عدد در موسیقى داراى اهمیت بسیارى است. تا جائىکه فیثاغورث معتقد است که عدد اصل وجود در آفرینش است.
پیروان او اجسام را هر یک عدد مىداشتند و معتقد بودند که چون کرات آسمانى و افلاک از یکدیگر فاصلههاى معینى دارند، از نسبت آنها نغمهها ساخته مىشود و آوازها در اصل ناشى از حرکت افلاک هستند.
ابوعلىسینا مىگوید: موسیقى علمى است ریاضى که در آن از چگونگى نغمهها، از نظر ملایمت و تنافر و چگونگى زمانهاى بین نغمهها بحث مىشود تا معلوم شود که لحن را چگونه باید تألیف کرد.
ابونصر فارابى در احصاءالعلوم موسیقى را علم شناسایى الحان مىداند که شامل دو علم است: یکى علم موسیقى عملى و دیگرى علم موسیقى نظری. امروزه نیز این تقسیمبندى در موسیقى وجود دارد. افلاطون در تعریف موسیقى مىگوید: “موسیقى یک ناموس اخلاقى است که روح و جهانیان و بال به تفکر، و جهش به تصور، و ربایش به غم و شادی، و حیات به همه مىبخشد.”
مرحوم خالقى در کتاب نظى به موسیقى مىنویسد: “موسیقى صنعت ترکیب اصوات و صداهاست بهطورىکه خوشایند باشد و سبب لذت سامعه و انبساط و انقلاب روح گردد.”
و بتهوون در تعریف زیباى خود مىگوید: موسیقى مظهرى است عالىتر از هر علم و فلسفهای، موسیقى سنتى ایران شالم قطعاتى است که در مجموع بهعنوان ردیف موسیقى ایرانى گفته مىشود. امتیاز موسیقى ایرانى در امکانات وسیع مقامى و ملودىهاى غنى آن است. این موسیقى هنرى است بسیار ظریف و عمیق.
هنر، یکی از بارزترین جلوههای اسرارآمیز فرهنگ و تمدن انسانی است که همواره بر حیات انسانی سایه افکنده است. هر جا کاوشهای تاریخ تمدن و باستانشناسی، نشانی از تمدن و فرهنگ بشری و تجلی آن کشف میکند، در هر سرزمینی که تمدنی به عرصه ظهور میرسد، آثار و مظاهر گوناگون هنری، اعجاب پژوهشگران تاریخ تمدن و هنر را برانگیخته است و رموز ناپیدای آن، حکیمان را به اندیشه و تأمل فرو برده است. یک محقق تاریخ هنر، با مطالعه آثار هنری و جلوههای آن، سیمای روشنی از تمدن و فرهنگ بشری در سرزمینهای پیشین به نمایش میگذارد. هنر، از اسرار آفرینش و حیات فرهنگی انسان است که اندیشمندان علوم انسانی را به پژوهش بیشتر فرا میخواند.
موسيقي درمانگر كيست؟ انجام و ارائه روش درماني توسط هر فردي جايز نيست. موسيقي درمانگرها افرادي متخصص هستند كه در زمينه هاي مختلف موسيقي و شاخه هاي درماني، آموزش ديده اند. آنها با اساس بيماري ها، درمان هاي مختلف آنها، روانشناسي موسيقي و... آشنا هستند. موسيقي درمانگرها با تمام سطوح سني از اطفال كم سن و سال گرفته تا افراد مسن كار مي كنند. آنها به صورت خصوصي يا همراه با روانپزشكان و روانشناسان و به عنوان عضوي از گروه مشاورين توانبخشي فعاليت مي نمايند. اين افراد در مراكز مختلفي همانند مدارس، مطب هاي خصوصي، خانه هاي سالمندان، بيمارستان ها و مراكز روانپزشكي مشغول به فعاليتند.به هر حال قبل از انتخاب يك موسيقي درمانگر سعي كنيد با چند درمانگر صحبت كرده تا بهترين انتخاب صورت گيرد.
چه نوع موسيقي خاصيت درماني دارد؟ بسته به فرهنگ و علايق فردي و اجتماعي، موسيقي درماني مي تواند متفاوت باشد. مثلاً در كشور ما ايران اسلامي بيشتر موسيقي پاپ رايج است زيرا اكثر مردم اين نوع موسيقي را ترجيح مي دهند. بنابراين موسيقي پاپ براي موسيقي درماني در كشور ما بيشتر كاربرد دارد. موسيقي درماني براي تمام افراد مناسب نيست. برخي از افراد ممكن است با اين نوع درمان احساس اضطراب و برافروختگي بيشتري نمايند و بعضي به آن پاسخ مي دهند كه براي فهميدن اين مسئله لازم است كه با پزشك مشورت شود تا وجود هرگونه مشكل پزشكي را در شما رد نمايد. البته موسيقي درماني اغلب در مرحله اي مورد استفاده قرار مي گيرد كه بيمار به پزشك مراجعه كرده اما متأسفانه به نتيجه دلخواه دست نيافته باشد آنگاه به مراكز كاردرماني- موسيقي درماني مراجعه مي كند پس در حقيقت مردم آن را به عنوان درمان ثانويه مي شناسند.
موسيقي درماني چيست و چگونه اثر مي كند؟ افراد هنگام شنيدن يك موسيقي پر تنش، احساس پر انرژي و هنگام شنيدن قطعه آرام و كلاسيك، احساس آرامش دارند. موسيقي درماني ارتباط متعادلي ميان موسيقي و خلق و خو برقرار مي نمايد. هنگام گوش دادن به موسيقي ميزان آزادسازي اندروفين ها (هورمون هايي كه در بدن انسان موجب نشاط و سرخوشي و كاهش درد مي شوند) توسط موسيقي افزايش مي يابد. موسيقي درمانگرها معمولاً از موسيقي براي ايجاد ارتباط استفاده مي كنند. به دليل اينكه موسيقي داراي گوشه ها، ضربه ها و آهنگها است، مي توان آن را نوعي زبان دانست و از آن براي برقراري ارتباط استفاده نمود. بنابراين مي توان براي بيماراني كه داراي اختلالات ذهني و جسمي هستند، از موسيقي درماني استفاده كرد تا بتوانند احساسات خود را بيان كنند. موسيقي درماني عبارت است از كاربرد موسيقي براي القاي آرامش و تسريع روند بهبود بيماري ها و بهبود عملكرد ذهني و ايجاد سلامتي. افراد تحت درمان با موسيقي، به وسيله راهنمايي هاي يك فرد متخصص كه در اين زمينه آموزش ديده يا زير نظر يك موسيقي درمانگر داراي مجوز فعاليت، به موسيقي هاي خاصي گوش مي دهند و يا موزيك هايي را براي خود مي سازند. موسيقي درماني يكي از درمان هاي هنري خلاق يا درمان هاي بيانگر احساسات ( شامل درمان هاي هنري، شعر سرايي، درام درماني و...) است. از موسيقي درماني مي توان به تنهايي و يا همراه با درمان هاي ديگر استفاده نمود. كاربردهاي موسيقي درماني چيست؟ مطالعات و تحقيقات مختلف نشان داده اند كه موسيقي درماني در پيشبرد آرامش، كاهش اضطراب و درمان افسردگي مؤثر است. همين طور به بيماراني كه از اختلالات و مشكلات عاطفي و احساسي رنج مي برند مثل سرطاني ها، ديابتي ها و بيماران قلبي و سوختگي اجازه مي دهد تا بتوانند تغييرات مثبت ذهني و خلقي در خود ايجاد نموده و در عين حال توانايي حل مشكلات را به دست آورند. در واقع موسيقي بر عملكردهاي فيزيولوژيكي مثل تنفس و ضربان قلب و فشار خون تأثیر دارد. عمومي ترين استفاده از موسيقي درماني براي كاهش تنش هاي رواني است.موسيقي درماني به عنوان درمان مكمل براي توان بخشي بيماران باعث تقويت سطوح ارتباطي و هماهنگي جسمي شده و در افراد داراي اختلالات گفتاري كه دچار مشكلات روحي و جسمي نيز هستند، باعث بهبود عملكردهاي جسمي و ذهني مي شود و در مراقبت از نوزادان، حتي نارس مؤثر و مفيد بوده و مي تواند نياز به دارو درماني را حين زايمان كاهش داده و براي درمان بيماران مبتلا به ايدز، سكته هاي مغزي، پاركينسون و آلزايمر مورد استفاده قرار گيرد.علاوه بر تأثیرات درماني ياد شده، موسيقي مي تواند براي ارتقاي برخي از عامل های رفتاري در افراد سالم، مؤثر واقع شود. مثلاً در صنعت از روش موسيقي براي افزايش بازده، توليد و آرامش رواني كاركنان استفاده مي شود. موسيقي درماني قادر است به افراد درون گرا كمك كند تا به شخصيتي برون گرا تبديل شوند و به بيماران اوتيستيك (در خود مانده) و اسكيزوفرن (دچار جنون جواني) هم براي كاهش گوشه گيري كمك نمايد. همين طور براي بيماران مبتلا به سكته مغزي و اختلالات گفتاری ديگر نيز مي تواند مؤثر باشد. وقتي اين بيماران به موسيقي هايی با ضرباهنگی خاص گوش مي دهند، به طور همزمان حركات عضلات آنها بيشتر و بهتر مي شود. موسيقي درماني قادر است افكار و احساسات و تجارب منفي را از بيماران دور نمايد. به عنوان مثال درد ناشي از اعمال جراحي و دندانپزشكي و... با آن كاهش مي يابد.
موسيقي و جايگاه آن نزد مولانا آشنايي مولاناي روم با موسيقي به دوران نوجواني او باز ميگردد. آن هنگام که وي همراه خانواده از بلخ به بغداد مهاجرت مي کردند. در اين سفر او با موسيقي کارواني آشنا شد و نيز از هر شهر که مي گذشتند با موسيقي محلي آن ديار آشنا شد. به تعبير زرين کوب" آهنگ حدي که شتربان ميخواند و نغمه ني که قوال کاروان مي نواخت او را با لحنها و گوشههاي ناشناخته دنياي موسيقي آشنا ميکرد." اما مولانا تا پيش از ديدار شمس چندان به موسيقي نمي پرداخت. او فقيه بود و فقها را ميانهاي با موسيقي نبوده و نيست. تا اينکه شمس بر وي طلوع کرد و مولانايي ديگر پديد آمد. شمس، مولاناي نو را به سماع خواند کاري که او پيش از آن هرگز انجام نداده بود. . نزد مولانا (مولاناي پس از ديدار با شمس!) موسيقي از جايگاه و اعتبار ويژهاي برخوردار بود. وي مانند بسياري از حکماي اسلامي موسيقي را طنين گردش افلاک ميدانست. در واقع مولانا با نظريه "فيثاغورث" در باب موسيقي موافق بود و عقيده داشت که اصول موسيقي از نغمات کواکب و افلاک اخذ شده است. همانطور که ضمن داستان ابراهيم ادهم(دفتر چهارم مثنوي) ميگويد: پس حکيمان گــفتـهاند اين لحـنها از دوار چرخ بگرفتیم ما بانگ گردشهاي چرخ است اينکه خلق ميسرايندش به تنبور و به حلق چنين معروف است که فيثاغورث با ذکاوت قلبي و روشن بيني خود نغمههاي افلاک را مي شنيد و سپس اصول موسيقي را بر اساس آن استخراج می کرد. در واقع او موسيقي را که پيش از آن نيز وجود داشت با رياضيات درآميخت و قواعد و اصول دقيقي براي آن تنظيم کرد. فيثاغورث مي گويد:"من صداي اصطکاک افلاک را شنيدم و از آن علم موسيقي را نوشتم". همچنين مولانا بر اين عقيده بود که تاثير نغمات و اصوات موزون بر روان آدمي از آنروست که نغمات آسماني و ملکوتي جهان پيشين را در ما ميانگيزد. چرا که به اعتقاد مولانا روح آدمي پيش از آنکه به جهان فرودين هبوط کند در عالم لطيف الهي سير مي کرد و نغمات آسماني را ميشنيد بنابراين موسيقي زميني تذکار و يادآور موسيقي آسماني است: لیک بد مقصودش از بانگ رباب همچو مشتاقان، خيال آن خطاب ناله سرنا و تهدید دهل چـيزکـي مـاند بـدان ناقـور کـل همچنين او در جايي ديگر نيز تصريح ميکند که عارف در صداي رباب، آواز باز و بسته شدن دروازه بهشت را ميشنود، اما علي رغم اينکه موسيقي اين جهاني را يادآور موسيقي آن جهاني ميدانست با اين حال به تفاوت اين دو نوع موسيقي اشاره دارد و ميگويد: گرچه برما ريخت آب و گل شکي يادمان آمد از آنها چيزکي ليک چون آميخت با خاک کرب کي دهند اين زير واين بم، آن طرب؟ موسيقي؛ زبان عشق مولانا عقيده داشت که هيچ زباني توان تعريف عشق را ندارد، مگر نوا و موسيقي: هر چه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم، خجل گردم از آن گر چه تفسير زبان روشنگر است ليـک عشـق بيزبان روشـنتر اسـت مولانا از ناله ني حديث راه پرخطر عشق را مي شنود و از بانگ رباب، ناله جانسوز عاشق سوختهاي را که از دوست و محبوب دور افتاده است: هيچ ميداني چه ميگويد رباب؟ زاشک چشم و از جگرهاي کباب؟ پوستي ام دور مانده من ز گوشت چون نـنالـم در فـراق و در عـذاب؟ و اشاره ميکند به اينکه آتش عشق با موسيقي تيزتر شود: آتش عشق از نواها گشت تيز همچنان که آتشِ آن جوز ريز مولانا در بيان مطلب فوق حکايت شخص تشنهاي را ميآورد که بر سر ِدرخت گردويي که در زير آن نهري پر آب قرار داشت نشسته و گردوها را به درون نهر مياندازد تا نواي برآمده از آن را گوش کند و عطش روحش را فرو بنشاند. سماع؛ رهايي از تعلقات و اما سماع ره آورد شمس براي مولانا و توصيه اکيدش به وي اين سماع که فوق العاده نزد مولانا ارزشمند بود چيست و ارمغانش چيست؟ مولانا ابيات بسياري در مثنوي و ديوان غزليات خود در مورد سماع دارد و حتي چند غزل هم با رديف سماع سروده است: سماع از بهر جان بي قرار است سبک برجه چه جاي انتظار است سماع آرام جام زندگانيست کسي داند که او را جانِ جانست در مثنوي شريف نيز ضمن داستان هجرت ابراهيم ادهم از ملک خراسان ميگويد: پس غذاي عاشقان آمد سماع که در او باشد خیال اجتماع قوتي گیرد خیالات ضمیر بل که صورت گردد از بانگ و صفير از اين رو مولانا سماع را غذاي روح عاشقان ميداند و محرک خيال وصل و جمعيت خاطر. منظور از خيال اجتماع(اجتماع خيال) و يا جمعيت خاطر اين است که سالک، خاطر خود را از ما سوي الله منقطع کند و تنها در ياد حضرت حق متمرکز شود (نقطه مقابلِ پريشاني خاطر و خيال). جمعيت خاطر سبب مي شود که قواي جسمي و روحي انسانِ سالک ذخيره شود. چرا که پريشان خاطري و افکار مشوش، همچون رخنهاي است که ذخاير جسماني و رواني آدمي از آن طريق به هدر ميرود. رقص که در طي سماع صورتي از وجد و هيجان صوفيانه را نشان ميدهد، در نظر مولانا نوعي رهيدگي از جسم و خرسندي در هواي عشق حضرت دوست محسوب ميشود: در هواي عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بي نقصان شوند بنابراين معتقد است که سماع و رقص خالصانه انسان را از بار شهوات مزاحم و انانيت ميرهاند. و همچنين از آن رو که عشق را در همه هستي جاري و ساري ميداند هستي را يکسره در رقص و سماعي شکوهمند ميداند. خود وي در کوچه و بازار هم چه بسا که با اصحاب به رقص در ميآمد چنان که روزي در بازار زرکوبان اين حالت بي خودانه به وي دست داد و از صداي چکشهاي پياپي زرکوبان به سماع درآمد و به روايت افلاکي (صاحب مناقب العارفين)، "...همچنان از وقت نماز ظهر تا هنگام نماز عصر حضرت مولانا در سماع بود" و اين غزل را همان جا آغاز کرد که: يکي گنجي پديد آمد در آن دکان زرکوبي زهي صورت! زهي معني! زهي خوبي! زهي خوبي! به تعبير زرين کوب رقص مولانا يک دعاي مجسم و يک نماز بي خودانه بود؛ رياضت نفس و مراقبت قلبي. در نظر مولانا انسان با التزام به سماع از اتصال به خودي و تعلقات آن مي رهد بنابراين سماع در نظر وي هم پايه عبادت،اهميت داشت. معروف است که روزي ياران مولانا پيرامون مطالب کتاب "فتوحات مکيه" محي الدين ابن عربي گرمِ مباحثه بودند که زکي قوال يکي از مغنيان مجلس سماع مولانا ترانه گويان درآمد. مولانا در دم گفت: "حاليا فتوحات زکي به از فتوحات مکي است" و به سماع برخاست و بدين گونه پرداختن به تغني را بر مباحث ملالانگيز کلامي و نظري ارجح مي شمرد. بر سماع راست، هر کس چير نيست! البته بايد به اين نکته توجه داشت که صوفيه و اکابر آن اعتقاد دارند که سماع بر هر فردي جايز نيست؛ شمس تبريزي سماع را بر "خامان" حرام مي داند. امام محمد غزالي نيز سماع را به سه قسم تقسيم کرده و دو قسم آن را که موجب غفلت و پيدايش صفات ناپسند است مردود شمرده و تنها يک قسم آن را جايز ميداند. کساني مانند امام غزالي که سماع صوفيه را به شرطها،جايز مي شمردند به خطرها و آفت هايي که در آن بود اشاره مي کردند.به ويژه حضور زنان و پسران را که ممکن بود مايه تشويش وقت شيوخ شود منع ميکردند. خود مولانا نيز در همراهي خود با اين عقيده ضمن ابيات زير مساله "اهليت سماع" را بيان ميکند: بر سماع راست هر کس چير نيست لقمه هر مرغکي انجير نيست خاصـه مرغي، مرده پوســيـدهاي پرخيالي، اعمي اي، بيديدهاي