عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : جمعه 24 آبان 1392
بازدید : 983
نویسنده : آوا فتوحی

معیری فرزند محمدحسین‏خان مؤیدخلوت و نوهٔ دوستعلی‌خان نظام‌الدوله در دهم اردبیهشت ۱۲۸۸ خورشیدی در تهران,گلشن چشم به جهان گشود . پدرش قبل از تولد رهی درگذشته بود. رهی معیری تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد. آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانه سلطنتی اشتغال داشت.
 
رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی فراوان داشت و در این هنرها بهره‌ای بسزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود: 
کاش امشبم آن شمع طرب می‌آمد

وین روز مفارقت به شب می‌آمد 
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کاش که جانِ ما به لب می‌آمد

در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست وحید دستگردی تشکیل می‌شد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شمار می‌رفت . وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت . اشعار رهی در بیشتر روزنامه‌ها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او در روزنامه باباشمل و مجله تهران مصور چاپ می‌شد. در شعرهای فکاهی و انتقادی از نام مستعار «زاغچه» ، «شاه پریون» ، «گوشه‌گیر» و «حق گو» استفاده می‌کرد.
 
رهی معیری در سال‌های آخر عمر در برنامه گل‌های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد. رهی در همان سال‌ها سفرهایی به خارج از ایران داشت از جمله: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵. عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر معیری بود. 
آرامگاه رهی معیری
رهی معیری که در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در تهران طی یک بیماری که تاب و توان از وی گرفته بود در ۵۹ سالگی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله شمیران مدفون گردیده است.  
مجموعه‌ای از اشعار رهی معیری با عنوان سایه در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزل‌سرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد سلمان و نظامی است. اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است . این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کرده است، و حتی گفته‌اند که همان سادگی و روانی و طراوت غزلهای سعدی را از بیشتر غزلهای او می‌توان دریافت.
  انگلستان.شوروی.انجمن.موسیقی.فرهنگستان
گاه‌گاه، تخیلات دقیق و اندیشه‌های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد می‌آورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن می‌گوید.
 
رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.
 
از شعرهای معروف او، خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور "شد خزان گلشن آشنایی" که بدیع‌زاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدائی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان، مرغ حق است.

شعر یاد ایامی 
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم

در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار

پای آن سرو روان اشک روانی داشتم 
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود

عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم 
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
 

چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم 
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود

در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشقي زجانم برده طاقت ورنه من

داشتم آرام تا آرام جانی داشتم 
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش

نغمه‌ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
 


 
شعر بهار  


نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار

ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار 
با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن

که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر

کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار 
زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم

چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار 
چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست

گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار 
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز

بوسه ده‌ای گل نورسته، که عید است و بهار 
گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق

گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار 
گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل

نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار 
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید

جای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله عذار



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: رهی , رهی معیری , شمع , اشک , هوا , عمر , روزنامه , شاعر , بهار , رادیو , رنگارنگ , سفر , خارج , زندگی , ,
تاریخ : دو شنبه 20 آبان 1392
بازدید : 998
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 1190
نویسنده : آوا فتوحی

 

 دکتر غلامحسين ابراهيمي ديناني با برشمردن اهميت خيام در فلسفه و ادبيات و شعر، مروري داشت بر دنياي فلسفي خيام و در بخشي از سخنراني خود گفت: «خيام يک نظريه‌پرداز نيست و به هماهنگي ميان نظر و عمل و ضرورت آن در زندگي که فقط با صدق و راستي شکل گيرد، مي‌انديشد.

شک نيست که خيام يک رياضي‌دان برزگ بوده و در علم بر مرتبه‌اي بالا دست يافته است. اما خيام فيلسوفي است که اهل ادب هم بوده است. خود انتخاب وزن رباعي نشان مي‌دهد که خيام مي‌خواسته انديشه‌هاي فلسفي و تفکراتش را در قالب يک ژانر ادبي بيان کند.

من خيام را متفکري بزرگ مي‌دانم. ذات او و فکر او طرح پرسش است. پرسش به قدري در پرسش مهم است که مي‌خواهم بگويم: نترس و بگو تفکر، يعني پرسش. کار اصلي خيام طرح پرسش است و کوشش براي يافتن پاسخ. و نتيجه هم چنين بود. او هم پرسش مي‌کند و پرسشگر است.»

ديناني در بخشي ديگر از سخنان خود افزود: «در آشنايي با تفکر خيامي حقارت‌هاي انساني شکسته مي‌شود. خيام حقارت‌ها را مي‌شناسد؛ انسانِ نگران و انساني که در شکست‌هاي کوچک غوطه‌ور است، همين‌جاست که ما در برابر خيام سر تعظيم فرود مي‌آوريم؛ چون متوجه مي‌شويم او چقدر بزرگ‌تر از ماست؛ بنابراين تا زماني که دردمندي خيام از انسان نباشد، درک خيام مشکل است. خيام قاعده نيست، اصلاً در متفکران بزرگ ما نمي‌توانيم قاعده درست کنيم. در واقع تقليد از زندگي و اسلوب خيام خوشايند نيست؛ اما اگر کسي به دردمندي خيام مبتلا باشد، در واقع خودش يک خيام ديگر است. خيام از سر دردمندي سخن مي‌گفت. خيام با تمام وجود از انجماد گريزان است. او همواره در حال تفکر فکري است و در حال تفکر و در پي تفکر جلو مي‌رود. خيام صاحب ابتکار است، حتا اهل ابداع. به اين جهت است که تمام تاريخ و فرهنگ ايران در او دروني شده است. خيام با بيرون خودش در تعارض است. اجازه بدهيد يکي از رباعيات مهم خيام را با هم بخوانيم:

جامي است که عقل آفرين مي‌زندش

صد بوسه ز مهر بر جبين مي‌زندش

اين کوزه‌گر دهر ببين، کاين جام لطيف

مي‌سازد و باز بر زمين مي‌زندش

جام همان انسان است که عقل به زيبايي‌اش آفرين مي‌گويد و او را بوسه‌باران مي‌کند. جام جهان‌نما نيز گوهر آدمي است. در واقع خيام با تعبير "کوزه‌گر دهر" سازنده را دهر مي‌داند. اين خيلي معنادار است که خيام دهر را کوزه‌گر مي‌داند که مي‌سازد و بر زمين مي‌زند. او در واقع مي پرسد که آيا اين عمل لغو نيست که دهر مي‌سازد و بعد مي‌زند و مي‌شکند؟ ساختن و شکستن چيست و چگونه؟»

ديناني در ادامه به تفسير فلسفي دنياي خيام پرداخت.

پس از آنبهاءالدين خرمشاهي نيز طي گفتاري به شعرهاي خيام پرداخت و «باده» را که يکي از مضامين هميشگي رباعيات خيام است، مورد بررسي قرار داد: «يکي از مضامين هميشگي رباعيات خيام، توجه و اعتناي بسيار به باده و خطاب‌هاي مکرر به ساقي است. اگر اشاره‌ها و مضمون‌سازي‌هاي خيام در پيرامون باده، و ستايش مستي و بي‌خبري در رباعيات او، به معني حقيقي گرفته شود، از خيام ژرف‌انديش که حکيم و رياضي‌داني والامقام و به احتمال بسيار شاگرد (و در غير اين صورت پيرو فلسفه) ابن سينا بوده است، چهره فردي بي‌مسؤوليت و لاابالي و دائم‌الخمر و لذت‌باره و مي‌پرست و تلف‌کننده وقت و عمر و کار و کارنامه ارائه مي‌دهد. در شعر حافظ هم اشاره به مي و مطرب و تصوير و توصيف مي‌خانه و خرابات بسيار است. ولي قطع نظر از اين‌که اين دو بزرگ و بزرگوار دختر رز را به عقد خود درآورده باشند يا نه، از تعمق در شعرشان برمي‌آيد که باده‌اي که مي‌ستايند و بر محور آن چه بسيار مضامين و معاني ژرف پديد مي‌آورند، غالباً بالصراحه باده انگوري نيست؛ بلکه به تعبير راقم اين سطور (در آثار حافظ پژوهي‌اش) باده ادبي است؛ يعني باده مجرد و انتزاعي و زيبايي‌شناختي و هنري و هنرآفرين.

پژوهندگان پيشين هم به اين حقيقت توجه داشته‌اند. شادروان فروغي در جايي از اوايل مقدمه‌اش در همين مجموعه حاضر مي‌گويد کساني که از رباعيات خيام استنباط مي‌کنند که او شراب‌خواره و فاسق بوده است، اشتباه و سطحي‌نگري مي‌کنند و غافل‌اند از اين‌که "در شعر غالباً مي و معشوق به نحو مجاز و استعاره گفته مي‌شود. و از اين بيان مقصود آن تأويلات خنک نيست که مثلاً در شعر حافظ مي دوساله را به قرآن و محبوب چهارده‌ساله را به پيغمبر (ص) تأويل مي‌کنند؛ وليکن شک نيست که در زبان شعر غالباً شراب به معني وسيله فراغ خاطر و خوشي يا انصراف يا توجه به دقايق و مانند آن است. وقتي که خيام مي‌گويد دم را غنيمت بدان و شراب بخور که به عمر اعتباري نيست، مقصود اين است که قدر وقت را بشناس و عمر را بيهوده تلف مکن و خود را گرفتار آلودگي‌هاي کثيف دنيا مساز" و سپس مي‌افزايد که بزرگاني از معاصران خيام به او کمال احترام و حرمت را مي‌نهاده‌اند و او را "امام" و "حجة الحق" مي‌خوانده‌اند و "هيچ‌يک مي‌خوارگي و فسق و فجور يا فساد عقيده يا بي‌مبالاتي به او نسبت نداده‌اند" و بزرگان پارسايي از معاصران مانند حاج ملاهادي سبزواري (و در اعصار جديدتر مانند علامه طباطبايي) را مي‌شناسيم که بيش‌ترين فاصله را از مي و مطرب و عيش و عشرت داشته‌اند؛ اما صورت ظاهر و مضامين شعرشان مانند شعر حافظ يا خيام اشاره به باده يا معشوق يا مغني و مطرب دارد.

علي دشتي در دمي با خيام همين نگرش را دارد و شأن خيام را بسي بالاتر از تبليغ فسق و فجور و مي‌خوارگي بي‌بند و بار مي‌داند: "نسبت دادن رباعي‌هايي به وي که مبناي آن صرفاً تجاهل به فسق است و يا بر تحقير مباني شرعي قرار دارد، اشتباه محض است. "در اين‌جا اين سؤال پيش مي‌آيد که چرا خيام و حافظ اگر اهل مي و معشوق و مطرب و لذت‌پرستي نبوده‌اند، در شعرشان مدام از اين عناصر سخن مي‌گويند و تاروپود شعرشان درهم تنيده از مي و معشوق و مطرب است؟ پاسخش اين است که اين انديشه‌وران هنرمند يا هنرمندان انديشه‌ور اگر اهل فسق نبوده‌اند، اهل زهد و زهدفروشي هم نبوده‌اند و نمي‌خواسته‌اند هم که مانند ناصرخسرو يا ابن يمين از پند و پارسايي سخن بگويند. اين هنرمندان به ارزش زيبايي‌آفريني مي و معشوق و مطرب توجه داشته‌اند و طرفدار نظريه هنر براي هنر بوده‌اند و قدر شعر را بالاتر از آن مي‌دانسته‌اند که وسيله و در خدمت مقاصد غيرهنري ـ ولو اخلاقي ـ باشد. در غير اين صورت چگونه مي‌تواستند بدون اين زيبايي‌ها و ظرايف، شعر زيبا و ظريف بسرايند. زيبايي مجرد هم که قابل تصور و تصوير نيست، لذا باده ادبي را دستمايه هنر والاي خود ساخته‌اند و در يک کلام «از خنده مي» نبايد «در طمع خام افتاد». در واقع و به تعبيري دقيق‌تر و معنوي‌تر پرداختن اين انديشه‌وران والا به اين مضامين در حکم "کلّميني يا حميرا" و "کلّم الناس علي قدر عقولهم" است.»



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: خیام , دینایی , فلسفه , بهاء الدین خرمشاهی , ادبیات , شعر ,
تاریخ : جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 987
نویسنده : آوا فتوحی

شمس: پرخاشگر مهربان

     "شمس" كم‌حوصله، تندخو، یكدنده، پرخاشگر، سختگیر و انعطاف‌پذیر است. به هنگام معلمی و مكتب‌داری، این تندخوئی و انعطاف‌ناپذیری خویشتن را آزموده است. به هنگام تنبیه، به هیچگونه، از سختگیری‌های خود، نمی‌كاهد. لیكن در دل آرزو دارد كه ای كاش، درباره‌ی رفتار خارج از مرز، و بیرون از اصول تربیتی كودكی كه به قمار دست آلوده است، وی را آگاه نمی‌ساختند. و یا ای كاش، زمانیكه او به جستجوی كودك، در حین انجام خلاف، می‌رود، كودك را آگاه می‌ساختند، و از خشم او می‌گریزاندند. لیكن به هنگام عمد، و یا جهل و ناشناسی عوام، نسبت به او حتی با همه اهانت‌های خویش، نمی‌توانند خشم او را برانگیزند .شمس، در عمق دل، حتی توان دیدار شكنجه‌های تباهكاران را نیز ندارد .



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: شمس , ,
تاریخ : جمعه 10 آبان 1392
بازدید : 1306
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

 

ترا من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم

شباهنگام در آندم که بر جا دره هاچون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفربه پای سرو کوهی دلم

گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم

ترا من چشم در راهم

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: نیما , نیما یوشیج , مازندران , شمال , روزنامه , ,
تاریخ : چهار شنبه 8 آبان 1392
بازدید : 1014
نویسنده : آوا فتوحی


خواجه شمس­الدین محمد حافظ شیرازی سراینده دلنشین­ترین غزل­های فارسی که پیام­آور عشق و محبت است، با سخنانی آکنده از صفا و صمیمیت همگان را امید می­بخشد و به مروت و مدارا می­خواند. راز و رمز جاودانگی حافظ و محبوبیتش همین عشق است که آن را از هیچ انسانی دریغ نمی­دارد.
از آن به دیر مغانم عزیز می­دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
بادا که این آتش در دل دوستدارانش نیز همواره شعله­ور و روشنی­بخش باشد.
جایگاه جهانی حافظ بیانگر این واقعیت است که حافظ مقامی فراتر از یک شاعر و استاد سخن دارد و رسالتی بالاتر از زیبا سخن گفتن برای خود قایل بوده است، او بزرگ معلمی است که می­کوشد تا همگان را به همزیستی در سایه­سار خوش­دلی و حسن نظر نسبت به واقعیت بیرونی فرا بخواند و به مخاطبان خود بیاموزد که انسان خود سرچشمه شادکامی­ها و رضایتمندی­هاست و برخورداری­های مادی به دلیل گذرا بودن حسرت به دنبال دارد.
در این دنیا اگر سودی­ست با درویشِ خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
واسطه­ای که ورود حافظ را به هر دیار و خانه و قلبی میسّر می­سازد نگاه انسانی او به هستی است. حافظ با اعتراف به این حقیقت تلخ که همه انسان­ها در عالم خاکی در معرض لغزش­های نفسانی هستند از آنها می­خواهد نگاهی تسامح­آمیز به یکدیگر داشته باشند.
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی بی­گناهی
حافظ راه خلاصی از تنگناهای نفسانی و رستگاری را پرهیز از خودبینی و کیش شخصیت می­داند.
تا عقل و فضل بینی، بی­معرفت نشینی
یک نکته­ات بگویم،خود را مبین که رستی
اگر چه غزلیات حافظ را می­توان در ردیف ادبیات تعلیمی جای داد اما نصایح حافظ آمیخته با لطافت و ظرافتی است که به مخاطب آرامش می­دهد و او را مهیّا می­سازد تا ابتدا نگاهش را به هستی تغییر دهد. در واقع  حافظ تلاش می­کند که ابتدا نگریستنی دیگر را به ما بیاموزد و ما را در فضایی قرار دهد که آمادگی پذیرش توصیه­های انسانی او را داشته باشیم.
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می­دارد که بر بندید محمل­ها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل­ها
***
ده روزه مهر گردون افسانه است و  افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
***
حافظ اقبال و رویکرد دنیا به آدمیان را به اندازه­ای کوتاه و گذرا توصیف می­کند که گویی افسانه­ای بیش نیست و در ادامه مخاطب شعر خود را به نیکی کردن در حق یاران ترغیب می­کند. در واقع می­گوید که آنچه می­ماند نیکی است و آنچه می­گذرد فرصت نیکی کردن است.
بر این رواق زبرجد نوشته­اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
بخشی از همت حافظ در غزلیاتش صرف بیان این حقیقت شده است که انسان متعلق به جهان برتر و بهشت است و نباید خود را اسیر تعلقات دنیوی کند. حافظ رسیدن به بالاترین مراتب کمال و جهان برتر را در گرو پایبندی به معیارهای الهی می­داند.
تو را ز کنگره­ی عرش می­زنند سفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
***
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زینجا به آشیان وفا می­فرستمت
***
حافظ بیشترین نفرین­ها و نفرت­ها را نثار ریاکاری، دروغ و تزویر می­کند و ریاکاری را آتشی می­داند که خرمن دین را خاکستر خواهد کرد.
آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه­ی پشمینه بینداز و برو
***
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
حافظ پیوندی ناگسستنی با غزلیاتش دارد و گریز رندانه­اش از اینکه منتسب به طیفی خاص باشد به این دلیل آشکار بازمی­گردد که طیف­های اجتماعی در آن زمان به اقتضای زمانه آلودگی­هایی داشته­اند، یکی ریاکار بوده، دیگری خونخوار، یکی در مال وقفی تصرف می­کرده و دیگری جایگاهی فروتر از شایستگی­هایش داشته و... حافظ نمی­خواسته که در ردیف آنها قرار گیرد و ضمن اینکه به همه آنها تاخته و نقاب از چهره آنها برداشته از نصیحت نیز دریغ نکرده و رسم نوعدوستی را در حق آنها به جای آورده است.
به هر حال دیوان حافظ اکنون چونان گوهر گرانبهایی در اختیار ماست. بی­گمان بهره­گیری از ذخایر فرهنگی به مراتب با اهمیت­تر از بهره­گیری از ذخایر مادی است و در واقع زمینه­ساز آن است.
متأسفانه آنچه مانع بهره­مندی کامل نسل کنونی از گنجینه­های نهفته در دیوان حافظ است چنگ­اندازی طیف­های گوناگون فکری به شخصیت این چهره­ی جهانی است. این که هر کسی می­خواهد حافظ را به گونه­ای معرفی کند که خود می­خواهد. در حالی که شخصیت­هایی نظیر حافظ که جزو ذخایر انسانی هستند را نمی­توان نماینده نگرشی خاص معرفی کرد.
مقامی که حافظ بدان دست یافته از غربت او و ناهمگونی­اش با دیگران سرچشمه می­گیرد. غریبی، زاد و توشه رهروان راه عشق است. هر چه غریب­تر والاتر.
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده­ام که مپرس

1



:: موضوعات مرتبط: , زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: حافظ , انسانراز , جاودان , سخن , ,
تاریخ : یک شنبه 28 مهر 1392
بازدید : 1127
نویسنده : آوا فتوحی

جلال الدین محمد ، که با القاب خداوندگار ، مولانا ، مولوی در میان پارسی زبانان و بنام رومی در میان اهالی مغرب زمین شهرت یافته ، یکی از بزرگترین متفکران جهان و یکی از شگفتیهای تبار انسانی است . این آتش افروخته در بیشه ی اندیشه ها ، در دو محور تفکر و احساس - که بیش و کم با هم سر سازگاری ندارند - به مرحله ای از تعالی و گستردگی شخصیت رسیده که به دشواری می توان دیگر بزرگان تاریخ ادب و فرهنگ بشری را در کنار او و با او سنجید و هم این جاست نقطه ی معمّایی و پارادوکسیکال حیات و هستی او که در دو جهت متناقض ، در اوج است . او از یک سو ی متفکری بزرگ است و از سوی دیگر دیوانه ای عظیم و شیدا . از یک سوی پیچیده ترین قوانین هستی را به ساده ترین بیانی تصویر می کند از سوی دیگر هیچ قانون و نظمی را در زندگی لا یتغیّر و ثابت نمی شمارد و برای هیچ سنتّی ( در بینش جدالی خویش ) ابدیّت قائل نیست . آنچه در ستایش دریا ، برای کسی که دریا را ندیده باشد ، بنویسیم و بگوئیم ، جز محدود کردن آن بیکران و جز اعتراف به قصور تعبیرات خود کاری نکرده ایم . بهتر همان است که به جای سخن گفتن از او ، هم از او یاری بخواهیم و دست خواننده یا شنونده را بگیریم و به ساحل آن بی آرامِ ناپیدا کران برسانیم تا از رهگذر دیدار و شهود بنگرد و دریا را با همه ی خیزاب ها و نهنگها و کف بر لب آوردن ها و جوش و خروش ها مشاهده کند . اگر چه دریای وجودِ او از آن گونه دریاها نیست که از ساحلش بتوان قیاس ژرفا و پهنا گرفت . چشم باید گوش شود و گوش باید چشم گردد تا مشاهده حالات و لحضاتِ هستی بیکران او به حاصل آید : آینه ام آینه ام ، مرد مقالات نیم - دیده شود حال من ار چشم شود گوشِ شما .
منبع :مقدمه استاد دکتر شفیعی کدکنی بر کتاب دو جلدی غزلیات شمس 



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: کدکنی , شفیعی , غزلیات شمس , شمس , کتاب , ,
تاریخ : یک شنبه 30 تير 1392
بازدید : 1214
نویسنده : آوا فتوحی

 

سیمین خلیلی


معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس.شاعر و ادیب متولد ۲۸ تیر۱۳۰۶ تهران- لیسانس حقوق قضایی دانشگاه تهران 
برنده ده ها جایزه علمی و آکادمیک به خاطر اشعار و غزلیاتش ، از جمله جایزه بیژن جلالی.

از معدود شاعرانی که اشعارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است.گزینه شعر "جامی گناه" او به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دانشگاه نیویورک منتشر شده است.

برخی از آثار او عبارتند از: جای پا ، چلچراغ ، مرمر ، رستاخیز ، خطی زسرعت و از آتش ، دشت ارژن و ...
- زن برگزیده سال ۱۳۷۷ از سوی بنیاد جهانی پژوهش های زنان
- برنده جایزه لیلیان هیلمن و راشیل هامت از طرف سازمان نظارت بر حقوق بشر ۱۳۷۸
- ترجمه ۱۰۳ شعر او به زبان انگلیسی در مجموعه ای تحت عنوان "فنجانی از آفتاب"
- ترجمه ۱۰۲ شعر او درکتابی با عنوان "آن سوی واژه ها" در آلمان

سیمین بـِهْبَهانی نویسنده و غزلسرای معاصر ایرانی است. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بی‌ سابقه به "نیمای غزل" معروف است. 

حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود عموی پدر او و علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی پدربزرگ اوست.

پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر میگفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمانهای متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.

مادر او فخرعظما ارغون دختر مرتضی قلی ارغون از بطن قمر خانم عظمت السلطنه بود. فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت. او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن‌خواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود. او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت میکرد.


ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی در دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد.او سالها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.

سیمین بهبهانی در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد ، حال آنكه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. 
سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.

در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، یدالله رویایی ، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره میکردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .

در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.

بهبهانی، در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی ، به او اعلام کردند که ممنوع الخروج است.

بهبهانی به قصد دمیدن روح تازه در پیکره غزل بعد ها علاوه بر نوگردانی زبان و تخیل ، از حوزه اوزان رایج غزل فارسی گام فراتر نهاده و وزنهای غیر رایج یا ابتکاری به کار گرفت که در سالهای بعد از انقلان نیز در آثار او تداوم داشت و کوشید تا با بهره گیری از فضا سازی های روایی ، توالی منطقی ابیات بافت موسیقایی نو و رگه های بینش فلسفی - اساطیری غزل را از روح سنتی تهی کند و به ان روحی تازه و متناسب با زمان بخشد

شعر معروف دوباره می‌سازمت وطن در سال پنجاه و نه توسط وی سروده شد. این ترانه توسط داریوش اقبالی خواننده سرشناس ایرانی اجرا شد :


دو باره می سازمت وطن

دوباره میسازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم، اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گل، به میل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد
که بردرم قلب اهرمن، زنعره آنچنان خویش
کسی که عزم رمیم را، دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه، به عرصه امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز، مجال تعلیم اگر بود
جوانی آغاز میکنم، کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن زشوق، بدان روش سازمیکنم
که جان شود هر کلام دل، چو بربرگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی به جاست، کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی، ز گرمی دودمان خویش
دوباره میبخشم توان، اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره میسازمت به جان، اگر چه بیش از توان خویش



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,

تعداد صفحات : 5
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com